woensdag 4 augustus 2010

در فجایع دهه شصت مردم هم مقصر بودند

ژان پل سارتر : « هیچ وضعیت دشوار بیرونی نیست که آزادی گزینش انسان را به طور کامل نا ممکن کند.بی شک و ضعیت‌هایی از شمار و تنوع گزینه‌ها می‌کاهند اما امکان انتخاب را به طور کلی از بین نمی‌برند.من حتی در زندان و اردوگاه نیز به طور کامل از امکان گزینش بی بهره نمی‌شوم.می توانم انتخاب کنم که آیا مقاومت بکنم یا نه ، با زندانبانان و شکنجه گران هم راهی کنم یا نه ، پس از آزادی فرانسه سارتر نوشت که فرانسویان هیچ گاه چنان آزاد نبوده‌اند که در جریان اشغال حکومت استبدادی ویشی و جنبش مقاومت.زیرا با گزینش بدیل‌هایی چون پیوستن به جنبش مقاومت ، مدارا یا سکوت ، ویا هم کاری با اشغال گران آزاد بودند
.

درک مردم ایران در دهه شصت ، از مفاهیمی مثل حقوق بشر و دمکراسی بسیار متفاوت از زمان حال بود . در آن زمان ، حقوق بشر یعنی آنچه آقای خمینی میگفت ، و دمکراسی یعنی فصل الخطاب بودن آقای خمینی . کشتن مخالفان به اسم ضد انقلاب ، تبدیل به موضوعی عادی شده بود ، و حتی بسیاری از کسانی هم که با حکومت مخالف بودند ، درکشان از حقوق بشر و دمکراسی مثل زمان حال نبود . امروز می بینیم که جنبش سبز شدیدا سرکوب میشود ، ولی دست به ترور نمی زند ، ولی در دهه شصت ، با اولین سرکوبها ، ترورهای گسترده هم توسط مخالفین شروع شد ، چرا که درک آنها از مبارزه این بود که پاسخ خشونت را می بایست با خشونت داد .

ما درباره دهه ایی داریم قضاوت میکنیم ، که مردم عکس اقای خمینی را در ماه می دیدند ، و حتی زمانی که ایشان فوت کردند ، حضور میلیونها نفر در مراسم درگذشت ایشان ، نشان از کاریزمای بالای اقای خمینی میدهد . در دهه شصت این فقط مسئولین نبودند که در جنایات و سرکوبها شراکت داشتند ، بلکه قاطبه مردم نیز به نوعی در این جنایات و سرکوبها مقصر بودند . مقصر بودند ، چرا که حق انتخاب داشتند ، و اغلب بر سخنان آقای خمینی تکیه کردند ، و هر چه ایشان گفتند و انجام دادند ، اغلب مردم مورد تایید قرار دادند . اگر هم مخالفتی بود ، بیشتر توسط گروههای سازمان یافته بود که خود آنها نیز ، چندان درکی از حقوق بشر و دمکراسی نداشتند .

اما درک امروز ما متفاوت است . و ما داریم با درک امروزی خود در مورد گذشته قضاوت میکنیم . و این موضوع را در نظر نمیگیریم که عدم آگاهی مردم در دهه شصت نسبت به حقوق انسانی خود ، باعث شده بود که به نوعی همراه حاکمیت جابر باشند . به یاد میاورم وقتی کودکی کم سن و سال بودم ، یکی از همسایه ها را اعدام کردند ، این موضوع آنچنان مورد بحث همسایه ها بود که من هم کنجکاو شده بودم ببینم قضیه از چه قرار است . اما یادم میاید که مادرم گفت : فلانی ، ضد انقلاب بوده است و به همین دلیل اعدام شده است . این کلمه ضد انقلاب ملکه ذهن من شد ، و در همان کودکی فکر میکردم ، کشتن ضد انقلاب یک اتفاق طبیعی و حتی مطلوب و پسندیده است . چرا که اغلب همسایه ها نیز از این اعدام به عنوان یک اتفاق مطلوب یاد میکردند ، و نه یک فاجعه .

می بایست به خودمان و به پدران و مادرانمان ، و برخی مسئولین که به سمت مردم آزادیخواه آمده اند ، فرصت جبران داد . برخی از آنها برای جبران هزینه پرداخته اند یا دارند می پردازند . اما باید بپذیریم ، همانطور که مردم ما در دهه شصت عکس خمینی را در ماه می دیدند ، همین مسئولین هم که به هر حال جزیی از مردم بودند ، چه بسا چنین تفکری داشته اند . حساب کسانی که هنوز در سرکوب و جنایت مشارکت دارند جداست . ولی به دیگران می بایست فرصت جبران داد . و اگر عزمی در آنها دیده شد که در حال جبران هستند ، می بایست حمایت کرد . حمایت کرد ، تا دیگرانی که هنوز دل به حاکمیت جبار دارند ، از بدنه این ماشین سرکوب جدا شوند ، و به مردم آزادیخواه بپیوندند .