dinsdag 23 maart 2010

حرکت آقای کاسپین ماکان را محکوم کنیم

آقای کاسپین این حق را دارند که از طرف خود و با اعتبار شخصی خود هرجا که خواستند بروند و هر حرفی که خواستند بزنند ، اما خودشان هم میدانند که بدون نام ندا ایشان یک فرد عادی هستند که مطمئنا ارزش توجه را ندارد . اسرائیل کشور پناهنده پذیری نیست ، و حتی شهروندان پیشین را که عموما عرب تبار هستند را راه نمیدهد و یکی از معضلات در راه صلح اسرائیل و فلسطین همین موضوع است که اسرائیل با بازگشت پناهندگان فلسطینی شدیدا مخالف است ، حالا چطور شده است که یک ایرانی را می پذیرد و تا آنجا پیش میرود که رئیس جمهور این کشور هم میخواهد با ایشان دیدار کند ؟ این حرکت به جز بدنام کردن نام ندا و جنبش سبز چه ثمری دارد ؟ ما در قبال این حرکت چکار می بایست انجام دهیم ، آیا می بایست موضوع داغ بگذاریم و در موضوع داغ مشخصا ایشان را به عنوان سفیر صلح بین ایران و اسرائیل مطرح کنیم ! تمام کشورهای قدرتمند دنیا جمع شده اند که موضوع خاورمیانه را حل کنند نتوانسته اند آنوقت آقای کاسپین به فکرش میرسد که به اسرائیل برود و فریاد صلح طلبی ملت ما را به گوش آنها برساند !؟ در اسرائیل حداقل نود هزار ایرانی یهودی تبار زندگی میکند که مسائل ایران را دنبال میکنند ، و نیاز نیست که آقای کاسپین از جیب جنبش سبز و یکی از نمادهای آن یعنی خانم ندا آقا سلطان برای شهرت طلبی و منافع شخصی خود ، خرج کنند .بهتر است این سواستفاده اقای کاسپین از نام ندا و اعتبار بیخودی که برای خود کسب کرده اند محکوم شود . ایشان برای جنبش سبز کاری نکرده اند که بخواهند به این سادگی بر آن هزینه هایی تحمیل کنند تا به منافع شخصی خود دست پیدا کنند .

zaterdag 20 maart 2010

بچه های عزیز دنباله سال نو بر همه شما مبارک

سال گذشته را بیشتر از آنکه با دوستان ، با خانواده ، یا هر چیز دیگر بگذرانم یا شاید بگذرانیم ، میشود گفت که بیشتر با دنباله گذراندیم . بسیار گفتیم و شنیدیم ، و بسیار آزمون و خطا کردیم ، و بسیار یاد گرفتیم . محال است در دنیای واقعی آدم به این سادگی با یک کلکسیون از اندیشه ها و تفکرات متفاوت که هر کدام در نوع خود عمیق است رو به رو شود . دنباله به ما این فرصت را داد که بتوانیم با یکدیگر دوست باشیم ، نظرات یکدیگر را بخوانیم ، مخالف را تحمل کنیم ، با تفکراتی که آشنا نبودیم آشنا شویم ، با شیوه های بحثی که آشنا نبودیم آشنا شویم ، با شخصیتهای بزرگی که آشنا نبودیم آشنا شویم . فهم سیاسی ما ، فهم فرهنگی ما ، فهم اجتماعی ما ، مطمئنا در این یکسال گذشته در دنباله بیشتر و بیشتر شد . اگر به اولین نظرات و کامنتهای خود در دنباله نگاه کنیم و آنها را پیگیری کنیم تا به امروز برسیم متوجه این تغییرات آرام و اما عمیق میشویم . امیدوار هستم که مشکلات فنی دنباله رفع شود و کاربرانی هم که به هر دلیل سکوت کرده اند یا فعلا رفته اند بازگردند ، تا در سال آینده بتوانیم بیشتر در زمینه های مختلف به یکدیگر یاری برسانیم . مدیریت سایتهای اجتماعی بسیار سخت است ، هر چند برخی از مدیریت سایت انتقاد دارند ، اما باید در نظر گرفت که مدیریت چنین سایتهایی بسیار دشوار است ، هزینه زیاد می طلبد ، و کار زیاد ، و زمان زیاد . چه خوب است که بچه های دنباله در این سال نو ، از مدیران سایت هم تشکر کنند ، و آنها را تشویق کنند که در سال اینده بتوانند سرویس های بهتر ارائه بدهند ، البته اگر محدودیتها اجازه بدهد . سال نو بر تک تک کاربران دنباله مبارک باد ، سال نو بر مدیران سایت دنباله مبارک باد . سال نو بر عزیزانی که همینک در زندان هستند مبارک باد ، سال نو بر خانواده های جان باختگان راه آزادی مبارک باد . ما غمهای آن عزیزان را عمیقا درک میکنیم اما به قولی : گر نکوبی شیشه غم را به سنگ ، رنگ رنگش میشود هفتاد رنگ . امید است که روزی در جامعه حقیقی بتوانیم آزادانه با یکدیگر صحبت کنیم ، بدون ترس ، بدون اضطراب .

zondag 14 maart 2010

در دهه سیاه شصت چهارشنبه سوری را برگزار کردیم چه رسد به حالا

آقای خامنه ایی ، در دهه سیاه شصت که کسی جرات نفس کشیدن نداشت مردم ایران هر ساله مراسم چهارشنبه سوری را برگزار میکردند ، انتظار دارید حالا که فریاد مرگ بر اصل ولایت فقیه در خیابانها بلند شده است ، مردم از توپ و تشرهای شما بترسند !؟ هزار و چهارصد سال اسلامگرایان افراطی نتوانستند آئین های زیبا و شاد ایرانی را نابود کنند ، شما که دیگر عددی نیستید . گفتید که چهارشنبه سوری خرافات است ، حسن خرافاتهای ما در این است که مردم در آن شادمانی میکنند ، مردم تفریح میکنند ، مردم لذت می برند . اما در خرافاتهای شما چه چیز نهفته است ؟ آیا غیر از غم و اندوه و عزاداری چیزی دارید که به مردم عرضه کنید ؟ حجر الاسود چه مبنای عقلی دارد ؟ زیارت قبور چه مبنای شرعی و عقلی دارد ؟ وجود صدها امام زاده و شفاعت از مردگان چه مبنای عقلی دارد ؟ زیارت چاه جمکران چه مبنای عقلی دارد ؟ استخاره چه مبنای عقلی دارد ؟ شما دیگر از عقل حرف نزنید که از این نظر بسیار فقیر و ندار هستید .

آتش پرست ، صادق هدایت ، به مناسبت چهارشنبه سوری

یک روز برایم در ایران پیش آمد غریبی روی داد . تاکنون به هیچکس حتی رفیقم هم که با من بود نگفتم . ترسیدم به من بخندد . میدانی که من به هیچ چیز اعتقادی ندارم ولی من در طول زندگی تنها یک بار خدا را بدون ریا و در نهایت راستی و درستی پرستیدم و آنهم در ایران نزدیک همان پرستشگاه آتش بود که عکسش را دیده ایی . وقتی در جنوب ایران بودم و در پرسپولیس کاووش میکردم یک شب رفیقم کست ناخوش بود ، من تنها رفتم در نقش رستم ، آنجا قبر پادشاهان قدیم ایران را در کوه کنده اند ، به نظرم عکسش را دیده باشی ؟ یک چیز است صلیب مانند در کوه کنده شده ، بالای آن عکس شاه است که جلو آتشکده ایستاده دست راست به به سوی آتش بلند کرده . بالا آتشکده اهورا مزدا خدای آنها می باشد . پایین آن به شکل ایوان در سنگ تراشیده شده و قبر پادشاهان میان دخمه سنگی قرار گرفته . از این دخمه ها چند تا در آنجا دیده میشود ، روبروی آنها آتشکده بزرگ است که کعبه زرتشت می نامند . باری خوب یادم است که نزدیک غروب بود من مشغول اندازه گیری همین پرستشگاه بودم از خستگی و گرمای آفتاب جانم به لب رسیده بود ناگهان به نظرم آمد دو نفر که لباس آنها ورای لباس معمولی ایرانیان بود به سوی من میایند . نزدیک که رسیدند دیدم تو نفر پیرمرد سالخورده هستند ، اما دو نفر پیرمرد تنومند ، سرزده با چشمهای درخشان و یک سیمای مخصوصی داشتند . از آنها پرسشهایی کردم معلوم شد تاجر یزدی هستند از شمال ایران میایند . دین آنها مانند مذهب بیشتر اهالی یزد زرتشتی است یعنی مثل پادشاهان قدیم ایران آتش پرست بودند و مخصوصا راه خودشان را کج کرده و به اینجا آمده بودند تا از آتشکده باستانی زیارت کرده باشند . هنوز حرف آنها تمام نشده بود که شروع کردند به گرد آورن خرده چوب و چلیکه و برگ خشک ، آنها را روی هم کپه کردند به خواندن دعاها و زمزمه کردن به یک زبان مخصوصی که من هنوز نشنیده بودم ، گویا همان زبان زرتشت و اوستا بود . شاید هم زبانی بود که به خط میخی روی سنگها کنده بودند ! در این بین که دو نفر گبر جلوی آتش مشغول دعا بودند ، من سرم را بلند کردم ، دیدم روی تخته سنگ بالای دخمه رو به رویم مجلسی که در سنگ کنده شده بود درست شبیه و مانند مجلس زنده ایی بود که من جلو آن ایستاده بودم و با چشم خود می دیدیم . من به جای خودم خشک شدم مانند این بود که این ادمها از روی سنگ بالای قبر داریوش زنده شده بودند و پس از چندین هزار سال امده بودند رو به روی من مظهر خدای خودشان را می پرستیدند ! من در شگفت بودم که چگونه پس از این طول زمان با وجود کوششی که مسلمانان در نابود کردن و برانداختن این کیش به خرج داده بودند ، باز هم پیروان این کیش باستانی داشت که پنهانی ولی در هوای آزاد جلو اتش به خاک می افتند . دو نفر گبر رفتند و ناپدید شدند من تنها ماندم اما کانون کوچک آتش هنوز می سوخت ، نمیدانم چطور شد من خودم را در زیر فشار یک تکان و هیجان مذهبی حس کردم ، خاموشی سنگینی در اینجا حکمفرمائی داشت ، ماه به شکل گوی گوگرد آتش گرفته از کنار کوه در آمده بود و با روشنائی رنگ پریده ایی بدنه آتشکده بزرگ را روشن کرده بود . حس کردم دو سه هزار سال به قهقرا رفته ملیت ، شخصیت و محیط خود را فراموش کرده بودم ، خاکستر پهلوی خود را نگاه کردم که آن دو پیرمرد مرموز جلوی آن به خاک افتاده و آن را پرستش و ستایش کرده بودند ، از روی آن به آهستگی دود آبی رنگ به شکل ستون بلند میشد و در هوا موج میزد ، سایه سنگها شکسته ، کرانه محو آسمان ، ستاره هایی که بالای سرم می درخشیدند و بهم چشمک میزدند جلوی خاموشی باشکوه جلگه ، میان این ویرانه های اسرار آمیز و آتشکده های دیرینه مثل این بود که محیط ، روان همه گذشتگان و نیروی فکر آنها که بالای این دخمه ها و سنگهای شکسته پرواز میکرد ، مرا وادار کرد یا بمن الهام شد ، چون به دست خودم نبود ، منکه به هیچ چیز اعتقاد نداشتم ، بی اختیار جلوی این خاکستری که دود آبی فام از روی آن بلند میشد زانو به زمین زدم و آن را پرستیدم ! نمیدانستم چه بگویم ولی احتیاج به زمزمه کردن هم نداشتم ، شاید یک دقیقه هم نگذشت که دوباره به خودم آمدم اما مظهر اهورا مزدا را پرستیدم ، همانطوری که شاید پادشاهان قدیم ایران آتش را می پرستیدند ، در همان دقیقه من آتش پرست بودم ، حالا تو هر چه میخواهی در مورد من فکر کن . شاید هم سستی و ناتوانی آدمیزاد است


vrijdag 12 maart 2010

چهارشنبه سوری : کدام انتخاب بهتر است ؟

چند روز دیگر مراسم چهارشنبه سوری است و برخی از خشونت های این روز در هراس هستند که باعث بد نامی جنبش سبز شود ، اما آن روی سکه را هم باید دید . حکومت ما را در مقابل دو گزینه قرار داده است : یکی اینکه حضور گسترده داشته باشیم اما حکومت همانند روز عاشورا تعمدا این حضور را به خشونت بکشاند و بعد بخواهد استفاده تبلیغاتی بر علیه جنبش سبز کند ، یا مثل بیست و دوم بهمن ما زیادی احتیاط کنیم و حکومت مدعی شود که اساسا دیگر جنبش سبزی وجود ندارد و سپس با تبلیغات بسیار بخواهد روحیه معترضان را تضعیف کند . گزینه دیگری برای ما نخواهند گذاشت ، اما کدام برای جنبش سبز خطرناک تر است ؟ اینکه به خشونت طلبی محکوم شود یا اینکه مدعی شوند این جنبش دیگر کاملا خنثی شده است و منکر وجود این جنبش شوند ؟ انتخاب با ما است ، به بازتابهای روز عاشورا و بیست و دوم بهمن نگاه کنیم و ببینیم کدام یک بیشتر به نفع جنبش سبز بود و سپس تصمیم بگیریم که حضوری محتاط و آرام داشته باشیم یا اینکه پر سر و صدا باشیم هر چند که مورد اتهامات حکومتی قرار گیریم