zaterdag 29 mei 2010
اگر روزی آخوندها دست به اعتصاب بزنند چه اتفاقی می افتد ؟
اگر روزی وسایل نقلیه عمومی اعتصاب کنند ، کار مردم لنگ میشود . اگر سپورها اعتصاب کنند ، احتمالا بوی گند شهرهای بزرگ کشور را پر میکند . اگر کارگران اعتصاب کنند ، اقتصاد کشور لنگ میشود . اگر بازاریان مدتی اعتصاب کنند ، چه بسا حکومت سقوط کند . اگر صنف دکترها ، پرستارها ، معلمها ، کارمندان دولتی ، ... اعتصاب کنند ، کشور پس از مدتی به نوعی فلج میشود . اما تصور کن اگر حتی تصور کردنش جرمه ، اگر روزی یا چند روزی آخوندها اعتصاب کنند ، و بالای منبر نروند ، و مسجد نروند ، و کلا صنف آخوند اعلام کند که به اعتراض نسبت به چیزی که ما نمیدانیم چیست ، مدتی دست از کار بکشند ، چه اتفاقی در کشور می افتد ؟ در واقع کجای کار کشور لنگ میشود ؟
اخلاقیات در دین زرتشت ، ویل دورانت
پيروان دين زردشت جهان را به صورت ميدان مبارزه ميان خير و شر تصور ميكردند، با اين طرز تصور خويش، در خيال، محرك نيرومندي بيرون از قوانين طبيعت مقرر ميداشتند كه فردا را به كار نيك تشويق ميكرد و ضامن اجراي آن بود. نفس بشري ر ا نيز، مانند صحنة جهان،نبردگاه ارواح پاك با ارواح پليد ميدانستند؛ به اين ترتيب،هر كس در نظر ايشان سربازي بود كه خواهناخواه در صف خدا يا در صف شيطان ميجنگيد، و هر كار كه به آن برميخواست يا از آن خودداري ميكرد، خود به خود،به تقويت دستگاه اهورمزدا يا دستگاه اهريمن ميانجاميد. با اين فرض كه انسان براي رسيدن به اخلاق نيك محتاج به تكيهگاه فوق طبيعي باشد، بايد گفت كه جنبة اخلاقي دين زردشت عاليتر و شگفتانگيز تر از جنبة ديني و الاهي آن است؛ اين طرز تصور به زندگي روزانة آدمي شرافت و مفهومي ميبخشد كه از ديد قرون وسطايي نسبت به انسان، كه او را چون كرم ناتواني تصور ميكرد، يا از ديد جاري در اين ايام،كه او را دستگاه مكانيكي متحرك خود به خود تصور ميكند، هرگز چنان شرافت و مفهومي براي آدمي فراهم نميشود. انسان، مطابق تعليمات مذهب زردشت، همچون پيادة صحنة شطرنج نيست كه درجنگ جهانگير دائمي بدون ارادة خود در حركت باشد، بلكه آزادي اراده دارد، چه اهورمزدا چنان خواسته است كه انسانها شخصيتهاي مستقلي باشند و با فكر و انديشةخود كار كنند، و با كمال آزادي در طريق روشني، يا در طريق دروغ، گام نهند. چه اهريمن، خود، دروغ مجسم و جاندار، و هر دروغگو و فريبكار بنده و خدمتگزار وي به شمار ميرفت.
از اين طرز تصور كلي قانون اخلاقي مفصل و در عين حال سادهاي به وجود آمد كه بر اين قاعدة طلايي تكيه داشت كه: «تنها كسي خوب است كه آنچه را بر خود روا نميدارد، بر ديگران نيز روا ندارد.» به گفتة اوستا، انسان سه وظيفه دارد: «يكي اينكه دشمن خود را دوست كند؛ ديگر اينكه آدم پليد را پاكيزه سازد؛ و سوم آنكه نادان را دانا گرداند»، بزرگترين فضيلت تقواست، و بلافاصله پس از آن، شرف و درستي در كردار و گفتار است. در ميان پارسيها رباخواري رايج نبوده، ولي باز پس دادن وام را امر واجب و مقدسي ميشمردند. در شريعت اوستا (مانند شريعت يهود) بدترين همة گناهان كفر و الحاد بود. از روي تنبيههاي سختي كه دربارة ملحدان اجرا ميشد، ميتوان حدس زد كه شك در دين درميان پارسيان وجود داشته است؛ كساني را كه از دين باز ميگشتند بدون درنگ اعدام ميكردند. بخشندگي و مهرباني،كه پروردگار همه را به آن فرمان داده بود، عملا شامل حال كفار، يعني بيگانگان، نميشد، چه آنان گروه پس افتادهاي از مردم تصور مي شدند كه اهورمزدا تنها محبت سرزمين خودشان را به دلشان انداخته بود تا از هجوم و حملة بر ايران زمين غافل بمانند. به گفتة هرودوت، پارسيان، «خود را از هر جهت بهتر و والاتر از همة مردم روي زمين ميدانستند»؛ چنان باور داشتند كه ملتهاي ديگر به آن اندازه به كمال نزديكترند كه مرز و بوم ايشان از لحاظ جغرافيايي به سرزمين پارس نزديكتر باشد، و: «بدترين مردم كساني هستند كه از پارس دورترند.» اين سخنان نغمههايي را به خاطر ميآورد كه اين روزها نيز به گوش ميخورد و تقريباً همة ملتها چنين تصوري دارند.
چون دينداري و تقوا بزرگترين فضيلت بود، نخستين وظيفة آدمي در زندگي آن بود كه خدا را بپرستد و تطهير و قرباني كند و نماز بگزارد. در دين زردشتي روا نبود كه معبد بسازند يا بت بتراشند، بلكه قربانگاههاي مقدسي را بر قلة كوهها و در داخل كاخها و مركز شهرها بنا ميكردند و، براي اداي احترام به اهورمزدا، يا مقدسات پايينتر از وي، بر بالاي آنها آتش ميافروختند. خود آتش نيز به عنوان خدايي پرستش ميشد و آن را به نام «اتر» ميناميدند، و عقيده داشتند كه فرزند خداي روشنايي است. آتشدان مركز اجتماع خانواده بود، و سعي داشتند كه آتش خانوادگي هيچگاه فسرده نشود، چه اين كار يكي از واجبات دين به شمار ميرفت. آتش خاموشي ناپذير آسمان، يعني خورشيد، را به عنوان مظهر تجسد يافتة اهورمزدا يا ميترا پرستش ميكردند؛ اين درست مثل كاري بود كه اخناتون در مصر كرد و پرستش خورشيد را رواج داد. در كتاب مقدس زردشتيان چنين آمده است كه: «خورشيد صبحگاهي بايد كه تا نيمروز تقديس شود، و خورشيد نيمروز را بايد كه تا هنگام پسين تقديس كنند، و خورشيد پسين تا شامگاه تعظيم شود… و آنان كه به بزرگداشت خورشيد بر نخيزند، كارهاي نيكشان در آن روز به حساب نخواهد آمد.» براي خورشيد و آتش و اهورمزدا، چيزهاي گوناگون، از قبيل گل و نان و ميوه و مواد خوشبو و گاو و گوسفند و شتر و اسب و خر و گوزن، و در زمانهاي قديمتر، مانند ملتهاي ديگر، آدميزاد را قرباني ميكردند. تنها بوي قربانيها مخصوص خدايان بود، و گوشت آنها نصيب كاهنان و پرستندگان ميشد؛ چه، بنا به گفتة كاهنان، خدايان جز روح قرباني به چيزي احتياج نداشتند. عادت قديم آريايي، كه عبارت از تقديم كردن شيرة مستيآور هومه به خدايان بود، پس از ظهور دين زردشتي نيز تا مدت درازي باقي ماند، گر چه خود زردشت اين عادت را ناخوش داشت، و نامي از آن در اوستا نيامده است. كاهنان مقداري از اين شراب را ميچشيدند و بازماندة آن را ميان مؤمنان، كه براي اداي نماز جمع شده بودند، تقسيم ميكردند. در آن هنگام كه فقر مانع آن بود كه مردم چنين قربانيهاي اشتهاآوري به خدايان پيشكش كنند، از راه دعا و نماز به خدايان تقرب ميجستند. اهورمزدا نيز، مانند يهوه، حمد و ثنا را دوست داشت و آن را ميپذيرفت؛ به همين جهت، براي بندگان مؤمن فهرست باشكوهي از صفات و نيكيهاي خود فراهم كرد كه تلاوت آنها به عنوان دعا مورد كمال علاقة پارسيها بود.
هر پارسي پارسا، كه با تقوا و درستي زندگي كرده بود، از روبهرو شدن با مرگ باكي نداشت؛ اين مطلب، خود، يكي از رازهاي نهفتة دين و دينداري است. چنان عقيده داشتند كه استيويهاد، خداي مرگ، هركسي را درهرجا كه باشد خواهد يافت؛ وي همچون جويندة مطمئني است كه
هيچ انسان فانيي نميتواند از چنگ او فرار كند حتي كساني كه مانند افراسياب ترك به زير زمين پناه برده بودند، از او درامان نماندند؛ وي براي خود قصري آهنين در زيرزمين به بلندي هزار قامت آدمي ساخته، و صدها ستون در آن به كار داشته بود؛ در آن قصر، ماه و خورشيد و ستارگاني ساخته بود كه بر بالاي آن ميگشتند و مانند روز آن را روشن نگاه ميداشتند. افراسياب در آنجا هر چه ميخواست ميكرد و زندگي را به خوشي ميگذرانيد. با همة قدرت و جادوي خود نتوانست كه از دست استيويهاد بگريزد . و جان به سلامت برد… نيز كسي كه اين زمين گرد و پهناور را، كه كرانههاي آن بسيار دور است، حفر كند و مانند ضحاك در خاور و باختر عالم در جستجوي زندگي ابدي تلاش كند، هرگز نتيجهاي به دست نخواهد آورد: وي، با همة قوت و قدرتي كه داشت، نتوانست از چنگ استيويهاد فرار كند… استيويهاد غافلگير و پنهاني به ديدار همه كس ميآيد، و از هيچ كس مدح و ثنا نميپذيرد و گول نميخورد، و به هيچ كس ابقا نميكند و جان همه را ميستاند.
و چون اساس دين بر آن است كه با وعده و وعيد همراه باشد، و بيم و اميد هر دو كار كند، فرد متدين زردشتي آن گاه ميتوانست از مرگ نترسد كه همچون سرباز اميني در صف طرفداران اهورمزدا جنگيده باشد. در ماوراي مرگ، كه ترسناكترين معما به شمار ميرفت، دوزخي و تطهير گاهي (اعراف) و بهشتي وجود داشت. همة ارواح ناچار بودند كه پس از مرگ از پلي بگذرند كه پليد و پاكيزه را ازيكديگر جدا ميكرد: ارواح پاكيزه در آن طرف پل به «سرزمين سرود» فرود ميآمدند و «دوشيزة زيبا و نيرومندي با سينه و پستان برآمده» به آنان خوشآمد ميگفت، و در آن جايگاه جاودانه با اهورمزدا در نعمت و خوشبختي به سر ميبردند؛ ولي ارواح پليد نميتوانستند از اين پل بگذرند، و در گودالهاي دوزخ سرازير ميشدند؛ هر چه بيشتر گناه ورزيده بودند، گودال دوزخي آنان ژرفتر بود. اين دوزخ تنها عنوان جهان سفلا را نداشت، كه بنا بر غالب دينهاي قديم همة مردگان، از خوب و بد، بدون تفاوت به آن فرو ميرفتند، بلكه گودال تاريك و ترسناكي بود كه ارواح گناهكار تا ابد در آن شكنجه ميديدند. اگر نيكيهاي كسي بر بديهاي او ميچربيد، آن اندازه شكنجه ميديد كه از گناهان پاك شود، و اگر گناه فراوان و كار نيك كم داشت، دوازدههزار سال عذاب ميديد و پس از آن به آسمان بالا ميرفت. بنا به عقيدة زردشتيان، پايان جهان نزديك است و ظهور زردشت آغاز دورة سه هزارسالة اخير جهان است؛ پس از آنكه، درزمانهاي مختلف، سه پيغمبر از صلب زردشت ظهور كنند و تعليمات او را در سراسر جهان منتشر سازند، روز بازپسين فرا ميرسد؛ دورة سلطنت اهورمزدا ميشود، و اهريمن و تمام نيروهاي بدي وي از ميان ميرود. در آن هنگام ارواح پاكيزه زندگي تازهاي را، در جهاني كه خالي از شر و تاريكي و درد و رنج است، آغاز ميكنند. «مردگان برانگيخته ميشوند و جان به تنهاي مرده ميآيد و نفس به سينهها باز ميگردد… سراسر عالم مادي از پيري و مرگ و تباهي و انقراض رهايي مييابد و براي هميشه چنين ميماند.»
در اينجا نيز، مانند مردهنامة مصري، به تهديد روز عظيم رستاخيز و حساب برميخوريم؛ چنان به نظر ميرسد كه اين فلسفة روز محشر، در آن زمان كه پارسيان بر فلسطين تسلط پيدا كردند، به يهوديان انتقال پيدا كرده باشد. اين خود وسيلة بسيار مؤثري بود كه كودكان را ميترسانيد تا پيوسته در فرمان پدر و مادر خويش باشند؛ چون يكي از هدفهاي دين آن بوده . است كه وظيفة دشوار اطاعت خردسالان از سالخوردگان را آسانتر سازد، به همين جهت، بايد قبول كنيم كه علماي دين زردشتي در وضع قواعد و اصول دين خود مهارت فراوان داشتهاند. به طور كلي، بايد گفت كه دين زردشتي ديني عالي بود كه، نسبت به ساير دينهاي معاصر، با خود كمتر جنبة جنگطلبي و خونخواري و بتپرستي و خرافهجويي داشت، و به همين جهت روا نبود كه به اين زودي از جهان برافتد.
در زمان داريوش اول، اين دين نمايندة روحي ملتي بود كه در اوج عزت و اقتدار خويش به سر ميبرد. ولي مردم، بيش از آنكه دوستدار منطق باشند، به شعر عشق ميورزند، و اگر اساطير و افسانههايي در كار نباشد ملتها از ميان ميروند. به همين جهت بود كه ميترا و آناهيته، خداي خورشيد و ماه، خداي رويش و حاصلخيزي و تناسل و روابط جنسي نيز براي خود پرستندگاني داشتند، و در كنار اهورمزدا خداي رسمي باقي ماندند؛ اسامي آنها در زمان اردشير دوم دوباره در نوشتههاي سلطنتي پيدا شد. از آن به بعد نام ميترا روز به روز بزرگتر و نيرومندتر ميشد، و نام اهورمزدا رو به زوال ميرفت. چون قرن اول ميلادي فرا رسيد، پرستش ميترا (= مهر)، خداي جوان و زيبا، كه برگرد صورت او هالهاي از نور تصور ميشد و نمايندة يكي بودن اصل قديمي آن با خورشيد به شمار ميرفت، در سراسر امپراطوري روم رواج يافت؛ انتشار همين آيين مهرپرستي بود كه سبب برپا داشتن عيد ميلاد مسيح در ميان مسيحيان گرديد. اگر زردشت فناپذير بود، در آن هنگام كه مجسمههاي آناهيته يا آفروديتة ايراني را، چند قرن پس ازوفات خود، در بسياري از شهرهاي شاهنشاهي ايران ميديد، بسيار شرمنده ميشد. نيز بدون شك بر وي سخت ناگوار بود كه ببيند بسياري از كتابهاي وحي شده به وي را مغان و بزرگان دين به صورت طلسمهايي براي شفاي بيماران و اسباب غيبگويي و جادو درآوردهاند. پس از مرگ زردشت، دستگاه كهن مذهبي «مردان حكيم» يا مغان بر وي و تعليماتش مسلط شدند، و با وي همان كاري كردند كه روحانيان همة مذاهب، در پايان كار، با زنديقان و گردنكشان ميكنند، و آنان را در تعليمات و اصول دين خود حل ميكنند؛ در ابتدا زردشت را وارد سلسلة مغان كردند و پس از آن وي را به دست فراموشي سپردند. آن مغان با زهد و تحمل سختي، و بس كردن به يك زن، و پيروي از صدها آداب و شعاير مقدس، و خودداري از خوردن گوشت و قناعت كردن به لباسهاي ساده و دور از خودنمايي چنان شدند كه، حتي در نظر بيگانگان، و از جمله يونانيان، به حكمت اشتهار پيدا كردند و تأثير كلام و نفوذ نامحدودي نسبت به هموطنان خود به دست آوردند. شاهان پارسي شاگرد ايشان بودند، و تا با آنان مشورت نميكردند به كارهاي مهم بر نميخاستند. مغان به چند طبقه قسمت ميشدند؛ طبقات بالا مردان حكيم بودند، و طبقات پايينتر به كارهاي غيبگويي و جادوگري و ستاره بيني و خوابگزاري ميپرداختند؛ كلمة انگليسي «Magic» كه به معني جادوگري است، از نام آنان مشتق شده است. عناصر زردشتي دين پارسي سال به سال رو به زوال بود. گرچه در زمان سلسلة ساسانيان (226-651 ميلادي) اين دين از نو رونقي پيدا كرد، ظهور اسلام و حملة تركان به ايران بكلي آن را از ميان برد. اكنون آيين زردشتي، جز در ميان گروه اندكي در ايران، و نزديك نودهزار پارسيان هندوستان، در جاي ديگر ديده نميشود. اين مردم باقيمانده، با كمال اخلاص، كتابهاي مقدس خود را حفظ ميكنند و به مطالعه و تحقيق در آنها ميپردازند؛ آتش و آب و خاك و باد را به عنوان چيزهاي مقدس ستايش ميكنند، و براي آنكه مردگانشان، با دفنشدن در زمين يا سوخته شدن در هوا، سبب پليدشدن خاك و هوا نشوند، آنها را در «دخمهها» به اختيار مرغان شكاري ميگذارند. اين زردشتيان اخلاق عالي و سجاياي نيكو دارند، و خود گواه زندهاي هستند بر اينكه دين زردشتي چه تأثير بزرگي در تكامل تمدن نوع بشر داشته است.
از اين طرز تصور كلي قانون اخلاقي مفصل و در عين حال سادهاي به وجود آمد كه بر اين قاعدة طلايي تكيه داشت كه: «تنها كسي خوب است كه آنچه را بر خود روا نميدارد، بر ديگران نيز روا ندارد.» به گفتة اوستا، انسان سه وظيفه دارد: «يكي اينكه دشمن خود را دوست كند؛ ديگر اينكه آدم پليد را پاكيزه سازد؛ و سوم آنكه نادان را دانا گرداند»، بزرگترين فضيلت تقواست، و بلافاصله پس از آن، شرف و درستي در كردار و گفتار است. در ميان پارسيها رباخواري رايج نبوده، ولي باز پس دادن وام را امر واجب و مقدسي ميشمردند. در شريعت اوستا (مانند شريعت يهود) بدترين همة گناهان كفر و الحاد بود. از روي تنبيههاي سختي كه دربارة ملحدان اجرا ميشد، ميتوان حدس زد كه شك در دين درميان پارسيان وجود داشته است؛ كساني را كه از دين باز ميگشتند بدون درنگ اعدام ميكردند. بخشندگي و مهرباني،كه پروردگار همه را به آن فرمان داده بود، عملا شامل حال كفار، يعني بيگانگان، نميشد، چه آنان گروه پس افتادهاي از مردم تصور مي شدند كه اهورمزدا تنها محبت سرزمين خودشان را به دلشان انداخته بود تا از هجوم و حملة بر ايران زمين غافل بمانند. به گفتة هرودوت، پارسيان، «خود را از هر جهت بهتر و والاتر از همة مردم روي زمين ميدانستند»؛ چنان باور داشتند كه ملتهاي ديگر به آن اندازه به كمال نزديكترند كه مرز و بوم ايشان از لحاظ جغرافيايي به سرزمين پارس نزديكتر باشد، و: «بدترين مردم كساني هستند كه از پارس دورترند.» اين سخنان نغمههايي را به خاطر ميآورد كه اين روزها نيز به گوش ميخورد و تقريباً همة ملتها چنين تصوري دارند.
چون دينداري و تقوا بزرگترين فضيلت بود، نخستين وظيفة آدمي در زندگي آن بود كه خدا را بپرستد و تطهير و قرباني كند و نماز بگزارد. در دين زردشتي روا نبود كه معبد بسازند يا بت بتراشند، بلكه قربانگاههاي مقدسي را بر قلة كوهها و در داخل كاخها و مركز شهرها بنا ميكردند و، براي اداي احترام به اهورمزدا، يا مقدسات پايينتر از وي، بر بالاي آنها آتش ميافروختند. خود آتش نيز به عنوان خدايي پرستش ميشد و آن را به نام «اتر» ميناميدند، و عقيده داشتند كه فرزند خداي روشنايي است. آتشدان مركز اجتماع خانواده بود، و سعي داشتند كه آتش خانوادگي هيچگاه فسرده نشود، چه اين كار يكي از واجبات دين به شمار ميرفت. آتش خاموشي ناپذير آسمان، يعني خورشيد، را به عنوان مظهر تجسد يافتة اهورمزدا يا ميترا پرستش ميكردند؛ اين درست مثل كاري بود كه اخناتون در مصر كرد و پرستش خورشيد را رواج داد. در كتاب مقدس زردشتيان چنين آمده است كه: «خورشيد صبحگاهي بايد كه تا نيمروز تقديس شود، و خورشيد نيمروز را بايد كه تا هنگام پسين تقديس كنند، و خورشيد پسين تا شامگاه تعظيم شود… و آنان كه به بزرگداشت خورشيد بر نخيزند، كارهاي نيكشان در آن روز به حساب نخواهد آمد.» براي خورشيد و آتش و اهورمزدا، چيزهاي گوناگون، از قبيل گل و نان و ميوه و مواد خوشبو و گاو و گوسفند و شتر و اسب و خر و گوزن، و در زمانهاي قديمتر، مانند ملتهاي ديگر، آدميزاد را قرباني ميكردند. تنها بوي قربانيها مخصوص خدايان بود، و گوشت آنها نصيب كاهنان و پرستندگان ميشد؛ چه، بنا به گفتة كاهنان، خدايان جز روح قرباني به چيزي احتياج نداشتند. عادت قديم آريايي، كه عبارت از تقديم كردن شيرة مستيآور هومه به خدايان بود، پس از ظهور دين زردشتي نيز تا مدت درازي باقي ماند، گر چه خود زردشت اين عادت را ناخوش داشت، و نامي از آن در اوستا نيامده است. كاهنان مقداري از اين شراب را ميچشيدند و بازماندة آن را ميان مؤمنان، كه براي اداي نماز جمع شده بودند، تقسيم ميكردند. در آن هنگام كه فقر مانع آن بود كه مردم چنين قربانيهاي اشتهاآوري به خدايان پيشكش كنند، از راه دعا و نماز به خدايان تقرب ميجستند. اهورمزدا نيز، مانند يهوه، حمد و ثنا را دوست داشت و آن را ميپذيرفت؛ به همين جهت، براي بندگان مؤمن فهرست باشكوهي از صفات و نيكيهاي خود فراهم كرد كه تلاوت آنها به عنوان دعا مورد كمال علاقة پارسيها بود.
هر پارسي پارسا، كه با تقوا و درستي زندگي كرده بود، از روبهرو شدن با مرگ باكي نداشت؛ اين مطلب، خود، يكي از رازهاي نهفتة دين و دينداري است. چنان عقيده داشتند كه استيويهاد، خداي مرگ، هركسي را درهرجا كه باشد خواهد يافت؛ وي همچون جويندة مطمئني است كه
هيچ انسان فانيي نميتواند از چنگ او فرار كند حتي كساني كه مانند افراسياب ترك به زير زمين پناه برده بودند، از او درامان نماندند؛ وي براي خود قصري آهنين در زيرزمين به بلندي هزار قامت آدمي ساخته، و صدها ستون در آن به كار داشته بود؛ در آن قصر، ماه و خورشيد و ستارگاني ساخته بود كه بر بالاي آن ميگشتند و مانند روز آن را روشن نگاه ميداشتند. افراسياب در آنجا هر چه ميخواست ميكرد و زندگي را به خوشي ميگذرانيد. با همة قدرت و جادوي خود نتوانست كه از دست استيويهاد بگريزد . و جان به سلامت برد… نيز كسي كه اين زمين گرد و پهناور را، كه كرانههاي آن بسيار دور است، حفر كند و مانند ضحاك در خاور و باختر عالم در جستجوي زندگي ابدي تلاش كند، هرگز نتيجهاي به دست نخواهد آورد: وي، با همة قوت و قدرتي كه داشت، نتوانست از چنگ استيويهاد فرار كند… استيويهاد غافلگير و پنهاني به ديدار همه كس ميآيد، و از هيچ كس مدح و ثنا نميپذيرد و گول نميخورد، و به هيچ كس ابقا نميكند و جان همه را ميستاند.
و چون اساس دين بر آن است كه با وعده و وعيد همراه باشد، و بيم و اميد هر دو كار كند، فرد متدين زردشتي آن گاه ميتوانست از مرگ نترسد كه همچون سرباز اميني در صف طرفداران اهورمزدا جنگيده باشد. در ماوراي مرگ، كه ترسناكترين معما به شمار ميرفت، دوزخي و تطهير گاهي (اعراف) و بهشتي وجود داشت. همة ارواح ناچار بودند كه پس از مرگ از پلي بگذرند كه پليد و پاكيزه را ازيكديگر جدا ميكرد: ارواح پاكيزه در آن طرف پل به «سرزمين سرود» فرود ميآمدند و «دوشيزة زيبا و نيرومندي با سينه و پستان برآمده» به آنان خوشآمد ميگفت، و در آن جايگاه جاودانه با اهورمزدا در نعمت و خوشبختي به سر ميبردند؛ ولي ارواح پليد نميتوانستند از اين پل بگذرند، و در گودالهاي دوزخ سرازير ميشدند؛ هر چه بيشتر گناه ورزيده بودند، گودال دوزخي آنان ژرفتر بود. اين دوزخ تنها عنوان جهان سفلا را نداشت، كه بنا بر غالب دينهاي قديم همة مردگان، از خوب و بد، بدون تفاوت به آن فرو ميرفتند، بلكه گودال تاريك و ترسناكي بود كه ارواح گناهكار تا ابد در آن شكنجه ميديدند. اگر نيكيهاي كسي بر بديهاي او ميچربيد، آن اندازه شكنجه ميديد كه از گناهان پاك شود، و اگر گناه فراوان و كار نيك كم داشت، دوازدههزار سال عذاب ميديد و پس از آن به آسمان بالا ميرفت. بنا به عقيدة زردشتيان، پايان جهان نزديك است و ظهور زردشت آغاز دورة سه هزارسالة اخير جهان است؛ پس از آنكه، درزمانهاي مختلف، سه پيغمبر از صلب زردشت ظهور كنند و تعليمات او را در سراسر جهان منتشر سازند، روز بازپسين فرا ميرسد؛ دورة سلطنت اهورمزدا ميشود، و اهريمن و تمام نيروهاي بدي وي از ميان ميرود. در آن هنگام ارواح پاكيزه زندگي تازهاي را، در جهاني كه خالي از شر و تاريكي و درد و رنج است، آغاز ميكنند. «مردگان برانگيخته ميشوند و جان به تنهاي مرده ميآيد و نفس به سينهها باز ميگردد… سراسر عالم مادي از پيري و مرگ و تباهي و انقراض رهايي مييابد و براي هميشه چنين ميماند.»
در اينجا نيز، مانند مردهنامة مصري، به تهديد روز عظيم رستاخيز و حساب برميخوريم؛ چنان به نظر ميرسد كه اين فلسفة روز محشر، در آن زمان كه پارسيان بر فلسطين تسلط پيدا كردند، به يهوديان انتقال پيدا كرده باشد. اين خود وسيلة بسيار مؤثري بود كه كودكان را ميترسانيد تا پيوسته در فرمان پدر و مادر خويش باشند؛ چون يكي از هدفهاي دين آن بوده . است كه وظيفة دشوار اطاعت خردسالان از سالخوردگان را آسانتر سازد، به همين جهت، بايد قبول كنيم كه علماي دين زردشتي در وضع قواعد و اصول دين خود مهارت فراوان داشتهاند. به طور كلي، بايد گفت كه دين زردشتي ديني عالي بود كه، نسبت به ساير دينهاي معاصر، با خود كمتر جنبة جنگطلبي و خونخواري و بتپرستي و خرافهجويي داشت، و به همين جهت روا نبود كه به اين زودي از جهان برافتد.
در زمان داريوش اول، اين دين نمايندة روحي ملتي بود كه در اوج عزت و اقتدار خويش به سر ميبرد. ولي مردم، بيش از آنكه دوستدار منطق باشند، به شعر عشق ميورزند، و اگر اساطير و افسانههايي در كار نباشد ملتها از ميان ميروند. به همين جهت بود كه ميترا و آناهيته، خداي خورشيد و ماه، خداي رويش و حاصلخيزي و تناسل و روابط جنسي نيز براي خود پرستندگاني داشتند، و در كنار اهورمزدا خداي رسمي باقي ماندند؛ اسامي آنها در زمان اردشير دوم دوباره در نوشتههاي سلطنتي پيدا شد. از آن به بعد نام ميترا روز به روز بزرگتر و نيرومندتر ميشد، و نام اهورمزدا رو به زوال ميرفت. چون قرن اول ميلادي فرا رسيد، پرستش ميترا (= مهر)، خداي جوان و زيبا، كه برگرد صورت او هالهاي از نور تصور ميشد و نمايندة يكي بودن اصل قديمي آن با خورشيد به شمار ميرفت، در سراسر امپراطوري روم رواج يافت؛ انتشار همين آيين مهرپرستي بود كه سبب برپا داشتن عيد ميلاد مسيح در ميان مسيحيان گرديد. اگر زردشت فناپذير بود، در آن هنگام كه مجسمههاي آناهيته يا آفروديتة ايراني را، چند قرن پس ازوفات خود، در بسياري از شهرهاي شاهنشاهي ايران ميديد، بسيار شرمنده ميشد. نيز بدون شك بر وي سخت ناگوار بود كه ببيند بسياري از كتابهاي وحي شده به وي را مغان و بزرگان دين به صورت طلسمهايي براي شفاي بيماران و اسباب غيبگويي و جادو درآوردهاند. پس از مرگ زردشت، دستگاه كهن مذهبي «مردان حكيم» يا مغان بر وي و تعليماتش مسلط شدند، و با وي همان كاري كردند كه روحانيان همة مذاهب، در پايان كار، با زنديقان و گردنكشان ميكنند، و آنان را در تعليمات و اصول دين خود حل ميكنند؛ در ابتدا زردشت را وارد سلسلة مغان كردند و پس از آن وي را به دست فراموشي سپردند. آن مغان با زهد و تحمل سختي، و بس كردن به يك زن، و پيروي از صدها آداب و شعاير مقدس، و خودداري از خوردن گوشت و قناعت كردن به لباسهاي ساده و دور از خودنمايي چنان شدند كه، حتي در نظر بيگانگان، و از جمله يونانيان، به حكمت اشتهار پيدا كردند و تأثير كلام و نفوذ نامحدودي نسبت به هموطنان خود به دست آوردند. شاهان پارسي شاگرد ايشان بودند، و تا با آنان مشورت نميكردند به كارهاي مهم بر نميخاستند. مغان به چند طبقه قسمت ميشدند؛ طبقات بالا مردان حكيم بودند، و طبقات پايينتر به كارهاي غيبگويي و جادوگري و ستاره بيني و خوابگزاري ميپرداختند؛ كلمة انگليسي «Magic» كه به معني جادوگري است، از نام آنان مشتق شده است. عناصر زردشتي دين پارسي سال به سال رو به زوال بود. گرچه در زمان سلسلة ساسانيان (226-651 ميلادي) اين دين از نو رونقي پيدا كرد، ظهور اسلام و حملة تركان به ايران بكلي آن را از ميان برد. اكنون آيين زردشتي، جز در ميان گروه اندكي در ايران، و نزديك نودهزار پارسيان هندوستان، در جاي ديگر ديده نميشود. اين مردم باقيمانده، با كمال اخلاص، كتابهاي مقدس خود را حفظ ميكنند و به مطالعه و تحقيق در آنها ميپردازند؛ آتش و آب و خاك و باد را به عنوان چيزهاي مقدس ستايش ميكنند، و براي آنكه مردگانشان، با دفنشدن در زمين يا سوخته شدن در هوا، سبب پليدشدن خاك و هوا نشوند، آنها را در «دخمهها» به اختيار مرغان شكاري ميگذارند. اين زردشتيان اخلاق عالي و سجاياي نيكو دارند، و خود گواه زندهاي هستند بر اينكه دين زردشتي چه تأثير بزرگي در تكامل تمدن نوع بشر داشته است.
woensdag 26 mei 2010
تجمعات بیست و دوم خرداد و نظریه بی نظمی
بسیاری معتقد هستند که برای تجمعات در روز بیست و دوم خرداد می بایست برنامه ریزی کنیم . اما مشکلی که وجود دارد این است که ما هر گونه برنامه ریزی کنیم ، حکومت نیز ضد آن را اجرا خواهد کرد و اجازه نخواهد داد که ما تجمعات یا اعتراضات منظم و برنامه ریزی شده داشته باشیم . مثلا اگر قرار بگذاریم که در یکی از میدانهای شهر تجمعی برپا کنیم ، حکومت خیلی ساده تمرکز نیروهای خود را در آن منطقه قرار خواهد داد و مانع ایجاد اعتراضات برنامه ریزی شده خواهد شد . اما حتما با نظریه بی نظمی آشنا هستید . کلید این تئوری این است که در هر بی نظمی ، نظمی نهفته است . پدیده ایی که در مقیاس محلی کاملا تصادفی و غیر قابل پیش بینی به نظر می رسد چه بسا در مقیاس بزرگتر کاملا پایا و قابل پیش بینی باشد . تظاهرات بیست و پنجم خرداد در سال هشتاد و هشت ، عین بی برنامگی و به نوعی بی نظمی بود ، یعنی هیچکس چه از طرف حکومت چه از طرف اپوزیسیون پیش بینی نمیکرد که چنین جمعیتی در تهران اعتراضاتی گسترده برپا کند و چون غیر قابل پیش بینی بود ، حتی حکومت هم تمهیداتی برای آن ندیده بود و شدیدا غافلگیر شد . اما همین بی نظمی و بی برنامگی باعث شد که بزرگترین تظاهرات اعتراضی بعد از انقلاب شکل بگیرد . اگر مثال خیلی کوچک دیگری بخواهم بزنم ، لحظه سال تحویل بود ، که مثلا در شهر شیراز عده ایی در حافظیه شیراز جمع شدند و بر علیه حکومت شعارهایی دادند و این تجمع به هیچ وجه برنامه ریزی شده نبود از همین روی حکومت هم برای آن تمهیداتی ندیده بود . حالا ما روز بیست و دوم خرداد را داریم ، و به نوعی بسیاری از معترضان به دنبال تجمع و اعتراض هستند ، اما اگر برای شیوه اعتراضی خود برنامه ریزی مشخص کنیم ، حکومت از قبل همه چیز را میداند و میتواند با خیال راحت برنامه های معترضان را خنثی کند . آیا بهتر نیست در این روز به دنبال اعتراضات بی نظم باشیم ؟ هر کس یا هر گروهی از خلاقیتهای خود در جهت اعتراض استفاده کند ، شاید گروهی که مثلا به حافظیه شیراز رفتند چندان بزرگ هم نبودند ولی خبر آن و بازتاب آن بسیار مطلوب بود . مهم این است که در روز بیست و دوم خرداد ، تمام کسانی که اعتراض دارند ، واقعا تصمیم بگیرند که اعتراض خود را به نوعی آشکار کنند ، چه بسا این اعتراضات بی نظم در نقطه ایی تبدیل به خود نظم شود ، و بازتابهای گسترده داشته باشد . لحظه ایی به ترافیک عظیم تهران نگاه کنیم ، روزانه هزاران راننده ماشین بدون آنکه برنامه ریزی داشته باشند ، بدون آنکه مسیری از قبل اعلام شده داشته باشند ، اغلب خیابانهای شهر تهران را اشغال میکنند به نوعی که تهران شبیه یک پارکینگ بزرگ میشود . شاید اگر از صفحه مونیتور کنترول پلیس نگاه کنیم به نظر برسد که نظمی در کار است و همگی برای هدفی مشخص اینچنین در خیابانها پشت سر هم صف کشیده اند ، اما آیا واقعا برنامه ریزی و هدفی منظم در کار است ؟ آیا بی نظمی باعث چنین نظمی نشده است ؟ آیا هدف ما نیز اشغال خیابانها به هر شکل ممکن نیست ؟ آیا اگر این اشغال در ابعاد گسترده باشد و هر کس نیز به هر ترتیبی که فکر میکند کم خطر تر است ، اعتراض کند ، ایا دیگر حکومت توانائی برخورد و سرکوب گسترده دارد ؟ آیا ممکن نیست این جمعیت عظیم و گسترده ، ناگهان در قسمتی از شهر که برای هیچکس قابل پیش بینی نیست ، دست به حرکت اعتراضی خودجوشی بزنند که نگاهها را به خود خیره کند ؟ ترافیک تهران هر روز شکل میگیرد ولی راننده ها برای ایجاد این ترافیک هیچگونه برنامه ریزی ندارند . اعتراضات روز بیست و دوم خرداد نیز میتواند به شکل گسترده شکل بگیرد ، بدون اینکه معترضان برنامه ایی مشخص و به قولی کلاسیک بخواهند ارائه بدهند . همچنان که در برابر یک ارتش قدرتمند و منظم از تاکتیک جنگهای چریکی و نامنظم استفاده میشود ، در مقابل یک حکومت سرکوبگر که سرکوب را به شکل سیستماتیک انجام میدهد ، می بایست اعتراضاتی نامنظم داشت . فقط همه میدانیم که در روز بیست و دوم خرداد اعتراض خواهیم کرد ، شیوه آن بر میگردد به خلاقیتهای فردی و گروهی که در یک جا تبدیل به یک خلاقیت فراگیر و ملی خواهد شد .
zaterdag 15 mei 2010
دستگیری استاد شجریان چیزی شبیه دستگیری حافظ ، سعدی ، مولوی است
در مصاحبه تازه ایی که استاد شجریان با شبکه تلوزیونی از استرالیا داشته اند ، به شکل قاطع از مردم دفاع میکنند ، و میگویند حاضرم به خاطر این مردم به زندان هم بروم . استاد شجریان اسطوره موسیقی سنتی ایران است . شناسنامه ایی است که تا ابد نامش در تاریخ موسیقی سنتی کشورمان باقی خواهد ماند . به همان اندازه که حافظ ، سعدی ، مولوی ، در کشور ما معروف و محبوب هستند ، ایشان نیز محبوب و معروف هستند . حرفهای اخیر استاد بسیار برای حکومت سنگین است ، خصوصا که از جدایی دین از حکومت صحبت شده است و همچنین از فریب دادن مردم توسط حکومت . اینکه حکومت بخواهد روزی با استاد برخورد کند ، درست مثل این است که با حافظ و سعدی یا مولوی برخورد کرده است . درست مثل این است که حکم دستگیری حافظ را داده باشد و این حرکت آنها در تاریخ ثبت خواهد شد و تا قرنها از این حرکت یاد خواهد شد . اما کدام بازجو ، کدام بسیجی یا سپاهی میخواهد در مقابل استاد بایستد و ایشان را سین جین کند ؟ چطور میتواند بدون اینکه تحت تاثیر استاد قرار بگیرد ایشان را بازجویی کند ؟ اصلا کسی را چنین توانی هست ؟ اگر کسی توانایی بازجویی حافظ را داشته باشد میتواند استاد را هم بازجویی کند . اما نکته دیگری که باقی می ماند حرکت خود استاد شجریان است . همه ما صدای سحرانگیز ایشان را دوست میداریم ، بعید میدانم کسی پیدا شود که از صدای جادویی استاد لذت نبرده باشد ، اما حالا ایشان در یک شرایط سخت به کمک مردم آزادیخواه میاید . از مردم دفاع میکند ، از حقوق مردم دفاع میکند ، و صادقانه میگوید حاضرم به خاطر این مردم به زندان هم بروم . حقیقتا ادم شدیدا تحت تاثیر قرار میگیرد . استاد شجریان از خوانندگانی نیست که کنار گود نشسته باشد و شعار بدهد ، مشخصا در متن تاریخ است . اما با این حال از مردم دفاع میکند . و چقدر لذت بخش است که یک هنرمند اسطوره ایی ، از حقوق سیاسی مردم دفاع کند . آدم پیش خودش میگوید ، بیخود نبود که او را دوست میداشتم . دوست داشتن هایم بیهوده نبود .تاکنون دو بار در کنسرتهای استاد حضور داشته ام ، و دو بار در زندگیم احساس کردم که از این زندگی سراسر پر از رنج جدا شده ام ، و به مکانی پرتاب شده ام که مثل خیال و وهم میامند . برخی در زندگی بیخود و بی جهت توسط مردم بت میشوند و بعد هم شکستن آنها سخت است . ولی برخی حقیقتا بت هستند ، به خودی خود اسطوره هستند ، و چقدر خوشایند است که ما اسطوره ایی مثل استاد شجریان داریم
vrijdag 14 mei 2010
یک آیه فوق علمی در قران : کوههایی در آسمان است که از آنها تگرگ میریزد
أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يُزْجِي سَحَابًا ثُمَّ يُؤَلِّفُ بَيْنَهُ ثُمَّ يَجْعَلُهُ رُكَامًا فَتَرَى الْوَدْقَ يَخْرُجُ مِنْ خِلَالِهِ وَيُنَزِّلُ مِنَ السَّمَاءِ مِن جِبَالٍ فِيهَا مِن بَرَدٍ فَيُصِيبُ بِهِ مَن يَشَاءُ وَيَصْرِفُهُ عَن مَّن يَشَاءُ يَكَادُ سَنَا بَرْقِهِ يَذْهَبُ بِالْأَبْصَارِ ﴿۴۳﴾
آيا ندانستهاى كه خدا[ست كه] ابر را به آرامى مىراند سپس ميان [اجزاء] آن پيوند مىدهد آنگاه آن را متراكم مىسازد پس دانههاى باران را مىبينى كه از خلال آن بيرون مىآيد و [خداست كه] از آسمان از كوههايى كه در آنجاست تگرگى فرو مىريزد و هر كه را بخواهد بدان گزند مىرساند و آن را از هر كه بخواهد باز مىدارد نزديك است روشنى برقش چشمها را ببر د (۴۳)
آيا ندانستهاى كه خدا[ست كه] ابر را به آرامى مىراند سپس ميان [اجزاء] آن پيوند مىدهد آنگاه آن را متراكم مىسازد پس دانههاى باران را مىبينى كه از خلال آن بيرون مىآيد و [خداست كه] از آسمان از كوههايى كه در آنجاست تگرگى فرو مىريزد و هر كه را بخواهد بدان گزند مىرساند و آن را از هر كه بخواهد باز مىدارد نزديك است روشنى برقش چشمها را ببر د (۴۳)
donderdag 13 mei 2010
در باب لا اکراه فی الدین
برخی اسلامگراها برای اینکه بگویند قرآن کسی را مجبور به پذیرش اسلام نمیکند به این آیه معروف استناد میکنند که لا اکراه و فی الدین . اما عملا داستان به شکل دیگری ادامه پیدا میکند . چرا که از نظر حقوقی و قضائی ، با شما طبق قوانین اسلامی رفتار میکنند ، آنها به شما میگویند در دین اجباری نیست ، ولی با این حال اگر شما یک زن باشید ، شهادتان نصف حساب میشود ، دیه و ارثتان نصف حساب میشود ، حق طلاق ندارید، حق حضانت کودکان ندارید ، ... اگر با کسی رابطه جنسی داشته باشید طبق شرع اسلام شما را سنگسار میکنند ، شلاق میزنند ، و کلا رفتاری که با شما میشود طبق شرع اسلام است . پس دیگر این آیه که در دین اجباری نیست موضوعیت ندارد و دروغ و فریبی بیش نیست . ظاهرا منظور آنها این است که شما در فکر خود ، و بدون آنکه آن را به زبان بیاورید ، میتواند خدا و پیغمبر را قبول نداشته باشید . ولی با این حال طبق قوانین اسلامی با شما رفتار خواهد شد . مثلا در کشورهای آزاد رابطه جنسی جرم حساب نمیشود ، ولی در اسلام جرم است . حالا اگر شما به اسلام و مبانی آن باور نداشته باشید ، آیا اسلامگراها می پذیرند که بر خلاف شرع و باورهای عقیدتی آنها عمل کنید ؟ آیا باز هم شما را آزاد میگذارند ؟ این لااکراه فی الدین که میگویند دقیقا منظورشان چیست ؟ این است که یک نفر به نصف بودن حقوق زن باور نداشته باشد ، این است که روابط جنسی جرم نباشد ، این است که روزه خواری ، و بی حجابی جرم حساب نشود ؟ دقیقا منظورشان چیست ؟ غیر از این است که فقط در حد حرف است ، و عملا شما مجبور هستید در چهارچوب باورهای اسلامگرایان زندگی کنید ؟
maandag 10 mei 2010
نسل کشی های الله در داستانهای مذهبی
برخی میگویند اعدامها و ظلمهایی که این حکومت میکند بر خلاف اسلام است ، و اسلام دین رحمانی است ، اما من فکر میکنم که حاکمین اسلامگرای فعلی عملکردی بسیار متعادل در قیاس با رفتار خدای خود یعنی الله دارند . شما به داستانهای قرآنی توجه کنید ، در جاهایی که الله خودش مستقیما وارد عمل شده است چه بلایی بر سر مخالفان آورده است !؟ مثلا بر سر قوم عاد ، ثمود ، قوم نوح ، قوم لوط ، چه آورده است ؟ غیر از این است که نسل همگی را نابود میکند ؟ آنچنان که مثلا حضرت لوط مجبور میشود برای بقای نسل با دختران خود هم خوابی کند ! اینها چه ظلمی در حق الله کرده بودند که مستوجب چنین بلاهایی شدند ؟ غیر از این است که به الله باور نداشتند و او را به عنوان خدای خود نمی پذیرفتند ؟ آیا اینها مبارزه مسلحانه کردند ؟ آیا برای مبارزه با الله دست به اسلحه بردند ؟ غیر از مخالفت عقیدتی چه کاری انجام دادند ؟ از طرفی اگر کارهای کوچکی هم در مخالفت با الله انجام داده باشند ، آیا می بایست نسل آنها نابود شود ؟ تمامیت یک قوم به هلاکت برسد ؟ و فقط تعداد انگشت شماری از حامیان الله زنده بمانند ؟ کسانی که از شان نزول آیات خشن قرآنی صحبت میکنند ، در مورد عملکرد خشن الله نسبت به اقوام مخالف چه میگویند ؟ باور کنید روزی میرسد که این روحانیان ، چه اسلامگرا ، چه یهودی ، چه مسیحی ، اگر قدرت مطلق دستشان باشد ، ابائی ندارند که به استناد کتب مقدسشان اقوامی را کاملا نابود کنند فقط از این جهت که در راه رضای خدایشان عمل کرده باشند . کافی است یک آخوند با نفوذ و قدرتمند بالای منبر برود و بلاهایی را که الله بر سر برخی اقوام مخالف آورده است را شاهد بیاورد ، و سپس فتوا دهد که فلان قوم و یا فلان شهر و کشور ، چون مخالف اسلام هستند ، می بایست جمیعا نابود شوند ، آیا چنین چیزی ممکن نیست ؟ آیا برای اعدامها و شکنجه هایی که امروز میکنند مدام به آیات قرآنی ارجاع نمیدهند ؟ حتی فحاشی هم که میکنند به آیات قرآنی استناد میکنند ، تا بگویند حتی فحاشی ما هم بر اساس کتاب مقدسمان است ! در برخی کشورها اعدام جنبه ایدئولوژیک ندارد و مبارزه با آنها راحت تر است ، ولی در کشورهایی که اعدام و حذف مخالف به یک مکتب ایدئولوژیک تبدیل شده است ، مبارزه با این نوع معضلات بسیار سخت و دشوار است ، چرا که ابتدا می بایست خود مکتب را نقد بزنید ، یعنی ثابت کنید که نظریات آن مکتب غلط است ، و مادامی که شما نتوانید آن ایدئولوژی خشن را نقد بزنید ، فرهنگ خشونت ، در سطح جامعه و حکومت و سیاست باقی خواهد ماند .
vrijdag 7 mei 2010
پوچی و خودکشی ، آلبر کامو
آغاز اندیشیدن سر آغاز تحلیل رفتن است . و جامعه امکان زیادی برای درک این آغازها ندارد . خوره در درون آدمی است و در همانجاست که باید به دنبال آن گشت . باید این بازی مرگبار که روشن بینی وجود را به گریز از نور می کشاند دنبال کرد و آن را دریافت . هرگز خودکشی جز به مثابه پدیده ایی اجتماعی مطرح نشده است . بندرت با تکیه بر اندیشه خودکشی میکنند . من هرگز ندیده ام کسی به خاطر باور به دانش هستی شناسی بمیرد . گالیله که به حقیقت علمی مهمی دست یازیده بود ، به محض احساس خطر به آسانی هر چه تمامتر از آن چشم پوشید و این چشم پوشی از یک نقطه نظر درست بود زیرا چنان حقیقتی ارزش سوزانده شدن را نداشت . اینکه زمین یا خورشید کدام گرد دیگری می چرخد به راستی اهمیت آن را ندارد که این همه درباره اش گفته شود و در یک کلام پرسشی بیهوده است . در وابستگی انسان به زندگی همواره چیزی نیرومند تر از تمامی بدبختی های جهان وجود دارد . داوری جسم کاراتر از داوری جان است و جسم همواره در برابر نیستی پا پس میکشد . ما پیش از آنکه به اندیشیدن خو کنیم به زیستن عادت میکنیم ... اگر من شاهد یورش مردی با سلاح سرد به گروهی مسلح به مسلسل باشم ، این کار وی را پوچ ارزیابی میکنم ، و یورش وی هم بیانگر نبود تناسب میان خواستش با واقعیتی که انتظار دارد است و هم نبود تناسب میان نیروهای واقعی با هدفی که دنبال میکند . از همین رو ما هر رویدادی که در تناقض با آنچه به ظاهر سبب آفرینش آن شده است قرار میگیرد را پوچ ارزیابی میکنیم . به دیگر سخن پوچ از مقایسه نتایج استدلال ما با واقعیت منطقی که میخواهیم به وجود آید پدیدار میگردد . ما به ازدواجهای پوچ بر میخوریم ، به کشمکش ها ، کینه ها ، سکوتها ، جنگها ، صلح ها و برای هر کدام نیز پوچی از گونه یی مقایسه بوجود میاید . پس باید گفت احساس پوچی نه زاده ی رویدادی ساده یا گونه ی برداشت ، که بر آمده از مقایسه میان شرایط رویداد و واقعیت است و مقایسه میان کنش و دنیایی که آن را در میان گرفته است . پوچ به ناگزیر گسستن پیوندهاست . پوچ نه در خود رویداد و نه در واقعیت و نه در هیچ یک از عناصر قیاسی وجود ندارد . پوچ از مقایسه آنها زاده میشود . بنابراین میتوان گفت پوچ نه در انسان وجود دارد ، نه در دنیا و تنها با حضور مشترک آنهاست که قابل درک میگردد و در حال حاضر تنها حلقه پیوند آنهاست .
donderdag 6 mei 2010
آیا مشرکان با مسلمانان بدرفتاری کردند ؟
در هر جامعه ایی وقتی یک دین مسلط میشود ، حاکمان آن دیگر تبلیغ و ترویج هیچ دین دیگر خصوصا ادیان جدید را بر نمی تابند . مثلا رفتار یهودیان با عیسی را در نظر بگیرید . با اینکه عیسی مخالفتی با دین یهودیان نداشت و و مشخصا میگوید که نیامده ام تا تورات را منسوخ کنم بلکه آن را تکمیل کنم ، با این حال با بدترین شکنجه ها و تحقیرها مواجه میشود و. پیروان ایشان همواره توسط یهودیان مورد آزار قرار میگیرند . یا مثلا در هندوستان وقتی بودا ظهور میکند و پیروان زیاد پیدا میکند ، هندوها با برخوردهای بسیار خشن باعث میشوند که اغلب پیروان بودا از هند مهاجرت کنند و هندوها با خشونت و سرکوب میتوانند دوباره قدرت را در دست بگیرند و دین اکثریت در جامعه هند باشند . یا در ایران وقتی که مزدک یا مانی مدعی پیامبری میشوند ، بدترین برخوردها با آنها و پیروانشان میشود ، و به نوعی هر دو را اعدام میکنند و تمام این کارها توسط پیروان دین مسلط بر جامعه انجام میشود . جالب است که این پیامبران جدید همگی به نوعی دین حاکم بر جامعه را هم می پذیرفتند فقط با ترکیبی جدید ، سعی در ارائه یک مسلک نو داشته اند . حالا شما به برخورد مشرکان با پیامبر اسلام و مسلمانان نگاه کنید . در نظر داشته باشیم که همه متفق القول هستند که اعراب بیابانگرد بسیار خشک و خشن بوده اند ، و زبانشان شمشیر بوده است و شغلشان راهزنی . اما حقیقتا در سیزده سالی که پیامبر اسلام در مکه تبلیغ میکرد ، آیا همان برخوردی را با پیامبر و تازه مسلمانان کردن ، که یهودیان با مسیح کردند ؟ یا هندوها با پیروان بودا ؟ یا زرتشتیان با پیروان مزدک و مانی ؟ و یا برخوردهای خشن مسیحیان در طول هزار سال قرون وسطی ؟ یا خود مسلمانان پس از به قدرت رسیدن چه برخورد خشنی با مخالفان داشتند ؟ پیامبر اسلام در تبلیغات خود دین مسلط بر جامعه و اعتقادات مسلط را به تمسخر میگیرد ، اغلب آنها را رد میکند ، و عملا با اعتقادت مسلط مخالفت میکند ، اما برخورد مشرکانی که میگویند جاهل و وحشی بوده اند با این پدیده چطور بود ؟ در طول سیزده سال تبلیغات پیامبر در مکه چند مسلمان کشته شدند ؟ چند نفر شکنجه شدند ؟ به یک خط از پیمان صلح حدیبیه نگاه کنید . « تبليغ اسلام در مكه آزاد باشد و مسلمانان مكه بتوانند آزادانه مراسم مذهبى خود را انجام دهند و كسى حق سرزنش و آزار آنها را نداشته باشد.
هر گونه که محاسبه کنیم ، رفتار مشرکان با دین جدید ، بسیار معقول تر از رفتار پیروان ادیان سامی ، و هندوها ، و زرتشتیان ، با مخالفان خود بوده است . در زمان معاصر نیز در کشور خودمان به رفتار مسلمانان با دین نسبتا جدید بهائی نگاه کنید . چه بلایی به سر مدعی پیامبری آن و پیروانش در آوردند ؟
هر گونه که محاسبه کنیم ، رفتار مشرکان با دین جدید ، بسیار معقول تر از رفتار پیروان ادیان سامی ، و هندوها ، و زرتشتیان ، با مخالفان خود بوده است . در زمان معاصر نیز در کشور خودمان به رفتار مسلمانان با دین نسبتا جدید بهائی نگاه کنید . چه بلایی به سر مدعی پیامبری آن و پیروانش در آوردند ؟
Abonneren op:
Posts (Atom)