woensdag 20 oktober 2010

ادبیات فاخر علی شریعتی در نقد لیبرالیسم و دمکراسی

بلاهت عظیم و توحش متمدن و بدویت مدرن و خشونت با اتیکت و غارت قانونمند و خوشبختی زشت و آزادی لش و دموکراسی احمق و اندیویدوالیسم قالب ریزی شده و استانداردیزه و بالاخره همان جاهلیت عرب .


آمریکا می‌خواهد از طریق ژندارمش (شاه): «جوونهای ده [ایران] را، همه جاکش بار بیاره، زن‌های ده را و دخترهای ده را، همه روسپی و بدکاره58.»


چرا باید ایتالیایی و یونانی و ایرانی و چینی عقب مانده باشند، و «آمریکایی خوک و سوئیسی خر آقاهای جهان باشند62

«مموش های زلفی، و قرتی های مزلف که جهان بینی شان را چند تا صفحه جاز و بیتل و دید زدن دم مدرسه دخترانه تشکیل می‌دهد» بودند


«تحصیل کرده‌ها... لش جامعه‌اند65.» مردم ایران قبل از اسلام «ملت یائسه و عقیم» بود66. جوان به زور مذهبی شده: «مثل سگ ارمنی سرپا می‌شاشد67.» «بچه‌های ما دو جورند، یکی روح لش دارد، پفیوز است و سطحی است68.»


«هر بچه‌ی مزلف بدبخت و نکبت و پیزوری که اساسی‌ترین کار حیاتش استمنأ است به خودش اجازه می‌دهد که به رویت چنگال کشد و تمام عقده های رانده شده به قسمت بی‌شعوری‌اش را بر سرت به راحتی خالی کند،


«فروید یکی از همین گوساله های بورژوازی طلب است.

منبع رادیو زمانه

zondag 17 oktober 2010

اشکال از ترازو است ، بیخود سنگها را جا به جا نکنید

اگر قرار باشد ، ترازوی قضاوت در اسلامگرایی را قرآن و تاریخ صدر اسلام و سنت پیامبر قرار دهیم ، بدون شک حق با متشرعین است . یعنی با این ترازو ، تا ابد این فقها و متشرعین هستند که در کشورهای اسلامی به خصوص کشور خودمان حکمفرمانی خواهند کرد . برخی اصلاحگران دینی ، مثل سروش ، گنجی ، شبستری ، اشکوری ، کدیور ... میخواهند با همین ترازو و صرفا با جا به جا کردن ، چند سنگ کوچک و در واقع بی وزن ، از دل این دین مطالبی را استخراج کنند که بتوانند از سنت به مدرنیته گذر کنند . اما هر چه دست علمای دینی ، از ارجاعات دینی پر است ، دست این اصلاح گران خالی است . از همین روی این اصلاحگران معمولا دینداری خود را به عرفا ربط میدهند . در حالی که میدانیم ، بیشتر مدعیات عرفا ، و تحلیل های عملی و نظریشان ، در قرآن ارجاعی ندارد . اساسا آنها نسبت به فقه ، و خصوصا احکام و مجازاتهای اسلامی ، بی طرف بوده اند . و بیشتر از معنویات و شیوه هایی گفتند که حتی در قرآن نیز ارجاعی ندارد . در واقع آنها سعی کرده اند به زور لباسی را بر تن اسلام کنند ، که این لباس بسیار گشاد است . اصلاحگران دینی کمتر از قرآن و سنت پیامبر ارجاع میاورند و بیشتر به عرفا و فلاسفه اسلامی مراجعه میکنند . و مسلم است که علما و فقهای دینی چنین چیزی را نمی پذیرند . در کشور مذهبی ما ، فهم مردم از دین بیشتر فقهی است تا فلسفی یا عرفانی . اساسا عرفان و فلسفه ، مخاطب خاص دارد و هرگز نتوانسته است همه گیر باشد . در عوض فقه ، مخاطب عام دارد ، و اغلب مردم خیلی راحت با فقه ها رابطه برقرار میکنند . زبان عرفا یک زبان اسرار امیز است ، و زبان فلسفه یک زبان پیچیده که به سادگی نمیتواند با عوام رابطه برقرار کند . در عوض فقه ها در مساجد و در نمازهای جمعه ، به راحتی با عوام رابطه برقرار میکنند . داستانهای ساده مذهبی تعریف میکنند و در کل خطبه شان ، از یکی دو آیه قرآنی هم استفاده میکنند و ساعتها بر روی همان به زبان ساده مانور میدهند . بنابراین در این تقابل ، برد با فقها است و نه با اصلاحگران دینی . اصلاحگران دینی با ترازوی فعلی کاری از پیش نخواهند برد . و تا ترازو را نفی نکنند ، امکان ندارد که حریف فقها شوند . صرفا هر از گاهی پاتک هایی بر لشکر فقها خواهند زد ، ولی خیلی زود شکست خواهند خورد . متاسفانه ما چندان منتقد با سواد دینی نداریم . منتقدانی که بدون مصلحت اندیشی ، و بدون حب و بغض ، به شکل تخصصی و حرفه ایی ، تاریخ اسلام ، و سنت پیامبر ، و کتب مذهبی خصوصا قرآن را نقد بزنند . اشخاصی مثل آقای علی دشتی ، که یکی از بهترین اثرها را در زمینه نقد دین ، عرضه کرده اند . بدون اینکه در نقد ایشان حب و بغضی ببینیم ، یا مصلحت اندیشی که اغلب منتقدان فعلی دین ، دچار آن شده اند . تقریبا اغلب منتقدان دینی فعلی ، ادعای مسلمانی دارند . ولی اعتراض شان صرفا به فقها است . و میخواهند از تسلط فقه بر دین بکاهند . ولی موضوع این است که ترازوی آنها کتاب قرآن است ، و این ترازو همواره به نفع فقها رای خواهد داد .

vrijdag 15 oktober 2010

خمینی : آیا پیامبر اسلام سکولار بودند ؟

در کتاب ولایت فقیه ، آقای خمینی این سوال را از مسلمانان می پرسد ، که آیا پیامبر اسلام سکولار بودند ؟ با توجه به اینکه پیامبر اسلام حکومتی اسلامی تاسیس کردند و جانشیان ایشان نیز همگی به دنبال تاسیس حکومتهای دینی در کشورهای اشغال شده بودند ، آیا یک مسلمان میتواند هم دیانت خود را داشته باشد ، هم از نظر سیاسی به دنبال یک نظام سکولار باشد ؟ یک مسلمان چگونه میتواند پیامبر اسلام را قبول داشته باشد ، ولی نظرات ایشان را رد کند ؟ اگر قرار باشد که نظرات و مواضع سیاسی پیامبر اسلام و جانشیان یا امامان شیعه را رد کند ، دیگر میتواند به مسلمان بودن خود مطمئن باشد ؟ در قرآن به اطاعت از پیامبر توصیه شده است و پیامبر اسلام از نظر سیاسی بسیار ایدئولوژیک عمل کردند ، و آرمان ایشان تشکیل حکومتی اسلامی بود که البته در زمان حیات نیز به چنین آرمانی رسیدند . احکام و قوانین حکومتی همگی برگرفته شده از آیات قرآنی بوده است . و ایشان یک حکومت اسلامی را بهترین شیوه برای هدایت جامعه و بشریت می دانستند . همین موضوع باعث تناقضی بزرگ شده است که طرفداران دمکراسی را مجبور میکند به نقد دین اسلام بپردازند . در واقع حامیان دمکراسی ، از این موضوع مایوس شده اند که بتوان در اسلام مفاهیمی استخراج کرد که نتیجه اش سکولاریسم باشد . در واقع راضی کردن مسلمانان برای دست کشیدن از قوانین و احکام سنتی کار بسیار دشواری است . حتی مسلمانانی که میخواهند تن به قوانین مدرن بدهند به نوعی دچار تناقض میشوند . بسیاری از اصلاحگران دینی نیز ، سعی کردند قوانین و احکام دینی را به روز کنند ولی هرگز موفقیتی نداشته اند . چرا که بسیاری از قوانین به شکل صریح در قرآن امده است و نفی آنها یا اصلاح آنها ، به این معنی است که قرآن دارای اشکال است ، یا کتابی کامل نیست . از همین روی با مقاومت شدید متشرعین سنت گرا مواجه خواهند شد . برخی از مذهبیانی هم که از سکولاریسم دفاع میکنند ، برهانها و استدلالات محکمی نتوانسته اند ارائه بدهند تا با استفاده از آن بتوان به جدال با سنت گراها رفت . در واقع استدلالهای آنها در قرآن چندان ارجاعی ندارد و این مذهبیان اصلاح گر ، بیشتر با تکیه بر نظرات شخصی ، و گاه دخالت دادن عرفان ، سعی میکنند از قدرت فقه و شرع در اسلام بکاهند که تاکنون موفق نبوده اند . چون میزان قضاوت ، برای مسلمانان قرآن است ، و قرآن اغلب تایید کننده نظرات فقه ها ، خصوصا فقه های افراطی و تند رو است . و از همین روی گذار به دمکراسی برای کشورهای مسلمان و خصوصا کشور خودمان به نوعی در بن بست گیر کرده است . اینکه یک نفر هم مسلمان باشد ، و هم طرفدار نظامی غیر دینی ، تناقضی است که به سادگی حل شدنی نسیست . چون ابتدا می بایست به این سوال جواب دهد ، که آیا پیامبر اسلام و امامان اشتباه میکردند که طرفدار حکومتی دینی بوده اند ؟ یا از نظر تفسیر شیعی ، آیا امام زمان اگر روزی بیاید ، حکومتی غیر دینی تاسیس خواهد کرد ؟ و آیا حکومت دینی امام زمان چیزی به جز اجرای همین احکام و قوانینی است که در قرآن ذکر شده ؟

woensdag 6 oktober 2010

امام خمینی :لاکن اینطور نباشد که عده ایی ؛ جنایات ما را توجیه کنند

ما دهه شصت را با اعدامهای انقلابی شروع کردیم ، و با اعدام ضد انقلابها به پایان رساندیم ، وسطش هم هشت سال جنگ کردیم . دو سال را وقف اعدامهای گسترده کردیم ، و هشت سال را به جنگ پرداختیم . لاکن اینطور نباشد که عده ایی به دلیل علائق شخصی که به ما دارند جنایات ما را توجیه کنند . کجایش دوران طلائی بود ؟ هی میگویند بازگشت به آرمانهای امام ! بزرگترین آرمان ما پیروزی در جنگ تحمیلی علیه نیروهای بعثی بود ، و از همین جهت شعار جنگ جنگ تا پیروزی را سر دادیم ، اما در انتها به جای پیروزی جام زهر نوشیدیم . عده ایی که اخیرا در بین مردم محبوب شده اند ، و مردم به آنها علاقه مند شده اند ، هی خودشان را به ما می چسبانند ، و چهره خود را مغشوش می کنند و مردم را از خود دور میکنند . اگر میخواهید مملکت را انسانی اداره کنید ، بهتر است از خط ما فاصله بگیرید . اصلا مسیری دیگر انتخاب کنید . ما چکار مثبتی انجام داده ایم که شما را شگفت زده کرده است ؟ اتوبوس را مجانی کردیم ؟ آب و برق را مجانی کردیم ؟ چرخهای اقتصاد را به گردش در آوردیم ؟ مردم را به معنویت جذب کردیم ؟ چه کار طلائی انجام داده ایم که خودمان هم از آن بی خبریم ؟ این دهه ، دهه جذام بود نه دهه امام . گیرم که شما مجبور هستید برای مشروعیت گرفتن مدام به خط ما ارجاع دهید ، لاکن به نوعی ارجاع دهید که مردم بفهمند این ارجاع الکی است . کدام آدم آزادیخواهی برای رسیدن به آزادی خط ما را سرمشق خود قرار میدهد ؟ شما اگر توانستید یک جمله از میان هزاران جملاتی که در سخنرانیها ایراد کرده ایم پیدا کنید که ارتباطی با آزادی و مردمسالاری داشته باشد . ما که گفتیم اگر سی و شش میلیون بگوید ، بله ، من میگویم نه . هنوز هم روی حرفمان هستیم ، ولی نمیشود که شما به ما ارجاع دهید . ما دلمان نمیخواهد به هیچ وجه من الوجوه ناممان به اشتباه به عنوان یک آزادیخواه یا رهبری که به دنبال عدالت بوده است در تاریخ ثبت شود . ما همه سعی مان را کردیم که اینچنین نشود ، آنوقت شما هی به ما ارجاع میدهید ؟ به شما اخطار میکنم ، هر چیزی که در آن ذره المثقالی ، عقل ، منطق ، انسانیت ، شرف ، وجدان ، معنویت ، پیدا میشود ، هیچ ارتباطی با خط ما ندارد . خط واقعی ما همان است که در خبرهای ویژه کیهان میاید . هر چه غیر از آن باشد یک خط دیگری است . لاکن علائق شخصی خود را برای خود نگه دارید ، و اینقدر دوران خلائی را طلائی جا نزنید . امروز مردم می فهمند . مثل دوران ما نیست که می گفتیم اقتصاد مال خر است ، و عده ایی تکبیر میگفتند . امروز مردم به شکل مستقل فکر میکنند . دوران ما ، دوران تکبیر به حرفهای صد من یک غاز بود . بهترین کاری که من در دوران طلائی انجام دادم این بود که سرم را گذاشتم زمین و مُردم ، لحظه ایی فکر کنید که سی چهل سال دیگر زنده می ماندم ، آیا از این فکر به وحشت نمی افتید ؟ خود شما که علائق شخصی به ما دارید ، اگر ما زنده بودیم ، و صلاح و مصلحت را در تقلب میدیدیم ، آیا جرات داشتید که چپ به ما نگاه کنید ؟

maandag 4 oktober 2010

شجریان ، شجریان است

آقای افتخاری ! این شما هستید که هنوز به مردم ایران بدهکارید . چرا که بین شرافت و خباثت دومی را انتخاب کردید . آقای شجریان اعلام کردند که صدای خس و خاشاک هستند ، و هرگز برای خمینی و انقلابشان چیزی نخواندند . و اعتراض کردند که صدای خس و خاشاک نمی بایست از صدا و سیمای ولایت فقیه پخش شود . اقای شجریان با آگاهی نسبت به خطراتی که خودشان و خانواده شان را تهدید میکند ، تن به سکوت ندادند ، و نسبت به سرکوب گسترده و عریان مردم ایران اعتراض کردند . ای کاش شما حداقل سکوت کرده بودید ، شما نه تنها سکوت نکردید که در آغوش یکی از بزگترین متهمان سرکوب ملت غش کرده و به ذوق و شوق آمدید . نیاز نیست به شکل متداوم در رسانه ها ، بی شرافتی خود را به رخ دیگران بکشید . همان در بر گرفتن دیکتاتور کوچک به همه نشان داد که گاه یک هنرمند نیز میتواند شرافت را ببوسد و کنار بگذارد . در حالی که برخی دیپلماتهای حکومتی از این حکومت اعلام انزجار کردند ، در حالی که محمد نوری زاد نویسنده کیهان از این حکومت و رهبرش اعلام انزجار کرد و حالا هم در زندان هزینه اش را می پردازد ، در حالی که باکریها و همت ها که برای این مملکت جنگیده اند از این حکومت اعلام انزجار کردند ، در حالی که مراجعی مثل صانعی و دستغیب منتقد رهبری شده اند ، و در حالی که خود حکومت معترف است که دچار ریزش شده و بسیاری از نیروهایش به سمت جنبش سبز متمایل شده اند ، شما این وسط خود را بدهکار یک حاکمیت سرکوبگر میدانید ؟ بدهی شما چقدر است که صاف نمیشود ؟ خون ندا و سهراب و دهها جوان ایرانی دیگر نتوانست بدهی شما را به حکومت صاف کند ؟ استاد شجریان از قبل از انقلاب هم شجریان بود ، توسط این حکومت شجریان نشد ، تمام آموخته هایش باز میگردد به دوران قبل از انقلاب و طبق گفته خودشان ، چندین بار در دهه شصت به خانه ایشان برای مصادره اموال هجوم آوردند و ایشان سه بار مجبور شدند که تمامی کاست ها و کارهای هنری خود را جا به جا و مخفی کنند ، کدام بدهی ؟ اگر بدهیشان به مردم است که به خوبی آن را ادا کردند آنهم زمانی که صدای خود را صدای خس و خاشاک نامیدند . زمانی که برای جنبش سبز آواز خواندند و به متجاوزان توصیه کردند که تفنگهایشان را زمین بگذارند . شما چه کردید ؟ یک متقلب جنایتکار را در آغوش کشیدید و بی شرمانه هم بر این موضوع خود پای فشاری میکنید که انتخابتان درست بوده است . تاریخ در مورد شما قضاوت خواهد کرد ، و شما برای نسل پس از خود مایه ننگ خواهید بود . چنانکه روزی فرزندان و نوادگان شما ، از شما اعلام برائت کنند و شرمگین شوند که حتی بگویند با شما نسبتی داشته اند .

donderdag 30 september 2010

زن ، جنس دوم ، سیمون دوبووار

فقط در عشق است که زن میتواند اروتیسم و نارسیسم خود را با هم آشتی دهد ؛ ... به نظر زن چنین میرسد که هم آغوشی ها ، پیکرش را پژمرده و آلوده می کنند و یا سبب به پستی گراییدن روحش میشوند . از این رو است که بعضی از زنها سرد مزاجی را بر میگزینند و می پندارند که به این ترتیب کمال و دست نخوردگی « من برتر » شان را حفظ میکنند . زنهای دیگری شهوتهای حیوانی و احساس های متعالی را از هم جدا میکنند ... برای بسیاری از زنها ، سقوط در دنیای حیوانی ، شرط رسیدن به اورگاسم است . آنها در عشق جسمانی ، نوعی گرایش به پستی که با احساس های ناشی از ارزش و محبت نمیتواند آشتی پذیر باشد ، می بینند . اما از نظر زنهای دیگر ، به عکس ، ارزش محبت و تحسین مرد ، این پستی را منسوخ می کند . این زنها رضایت نمیدهند خود را در اختیار مردی بگذارند ، مگر اینکه خود را عمیقا محبوب او بپندارند ؛ زن باید خیلی وقیح ، بی اعتنا یا مغرور باشد که روابط جسمانی را چون مبادله لذتی که هر یک از دو طرف در آن نفع خود را می برند در نظر بگیرد . مرد به اندازه زن ، و شاید هم بیشتر ، در برابر کسی که از نظر جنسی قصد بهره برداری از او را دشاته باشد ، طیغان خود را آشکار میکند ، اما معمولا زن دارای این احساس است که طرف دیگر از او به مثابه وسیله ، سواستفاده میکند . خفت و خواری عملی را که زن چون شکست در نظر میگیرد ، فقط حس تحسین و ستایش به شور آمده میتواند جبران کند . دیدیم که رابطه جنسی ، از خود بیگانگی عمیقی از زن می طلبد ، زن در بی حالی انفعالی فرو میرود ، چشم ها بسته ، گمنام ، گمگشته ، احساس میکند که با دست امواج بند میشود ، در توفانی شدید فرو می غلتد ، در شب و تاریکی مدفون شده است ... زن میکوشد که با چشمهای معشوق ببیند ، کتابهایی را میخواند که مردش میخواند ، تابلوها و موسیقی هایی را ترجیح میدهد که مردش می پسندد ، فقط به منظره هایی که همراه با مردش می بیند علاقه پیدا میکند ، به اندیشه هایی که از طریق مردش به او برسد توجه دارد ف دوستی ها ، صمیمیت ها و عقیده های او را می پذیرد ، هنگامی که از خود سوال میکند ، می کوشد جواب مردش را بشنود ، ... مرکز جهان نه جایی که خودش در آن قرار گرفته ، بلکه جایی است که محبوبش حضور دارد ، تمام راهها از خانه مردش شروع میشوند و در همان جا نیز پایان می پذیرند ... برایش مهم نیست که مقام دوم را داشته باشد ، به قدری که دوست داشته باشد ، به قدری که مورد علاقه باشد و برای مرد محبوب ضروری باشد ف خود را به طور کامل توجیه شده می یابد ؛ از آرامش و سعادت لذت می برد .

گزیده های کوتاه ، از کتاب جنس دوم ، نوشته سیمون دوبووار

zondag 26 september 2010

پرسشگری در خارج و پاسخگویی از داخل

برخی از منتقدان آقای موسوی و اصلاح طلبان ، سوالات بسیار حساسی را در مورد فجایع دهه شصت مطرح میکنند . مطمئنا منتقدان آگاه هستند که پاسخ به چنین سوالهای حساسی در یک خط و یک صفحه میسر نیست . تاریخچه دهه شصت و تمامی وقایع تلخ آن نیازمند بررسی عمیق دارد که در شرایط فعلی که فضای سیاسی به نوعی نظامی شده است ، عملا امکان هیچ گونه بررسی مستند و دقیق و بی طرفی نیست . اخیرا آقای نیک آهنگ مصاحبه ایی را با خانم زهرا رهنورد منتشر کرده اند که در این مصاحبه پس از ارائه پرسشهای انتقادی در مورد آقای موسوی و وقایع دهه شصت ، خانم رهنورد با کنایه آقای نیک آهنگ را به ایران دعوت میکنند . در واقع خانم رهنورد میگویند : شما به ایران تشریف بیاورید و سوالتان را از درون مرزهای ایران در باب موضوعات دهه شصت بپرسید . اگر شما توانایی پرسش در داخل مرزهای ایران را در این امور داشتید ، مطمئن باشید که ما نیز توان پاسخگویی را خواهیم داشت . این سوال و جواب واقعا در شرایط نابرابر انجام میشود . یک طرف قضیه در داخل مرزها مشخصا زیر ذره بین حکومت است ، و برای هر کلمه حرفی که میزند می بایست هزینه بپردازد ، و چه بسا هزینه هایی که می پردازند و عنوان نمیکنند . مثل دستگیر شدن برادرشان که تا مدتی در مورد آن صحبت نکردند . ولی طرف دیگر در امنیت خاطر و بدون نگرانی از عواقب پرسش ، به دنبال پاسخگویی می گردد . در اینکه تمامی کسانی که در دهه شصت به نوعی پست و مقامی داشته اند ، می بایست مورد پرسش قرار بگیرند تا تمامی زوایای آن وقایع مشخص شود شکی نیست . اما در شرایط فعلی ، اصلی ترین کسانی که در فجایع دهه شصت دست داشته اند ، هنوز در قدرت هستند ، و به هیچ وجه پاسخگو نیستند . بنابراین هیچ پرسنده ایی هم به سراغ آنها نمیرود . ولی طرف دیگر که در حال مبارزه با اقتدارگریان است ، و اگر در گذشته نقشی هم داشته فعلا در حال مبارزه با یک حکومت طالبانی است ، مدام مورد بازخواست و پرسش قرار میگیرد . آنها هم در شرایط فعلی که می بایست مراقب تک تک کلماتی که میگویند باشند ، تا از یک طرف سوالات را بی پاسخ نگذارند ، و از یک طرف حرفهایشان باعث هزینه برای جنبش و خصوصا کسانی که در زندان هستند و تحت فشار هستند نداشته باشد . مطمئنا منتقدان از شرایط بسیار بسته سیاسی کشور باخبر هستند . و مطمئنا آگاه هستند که از داخل ایران شکستن خطوط قرمز بسیار دشوار است . چرا که شکستن هر خط قرمزی نیاز به هزینه دارد و گاه این هزینه یعنی حذف کلی یک اعتراض ، چنانکه آقایان رجوی با هواداران بسیار وآقای بنی صدر با یازده میلیون رای ، در همان دهه شصت ، در هیبت اپوزیسون تند رو در مقابل آقای خمینی قد علم کردند . ولی حقیقتا شاخ هر دو آنها شکسته شد . و نتیجه تند روی آنها در اعتراضات ، چیزی به جز فرار از کشور ، و رها کردن طرفدارانشان در زندان نشد . بنابراین تند روی رهبران جنبش سبز ، چه سودی میتواند داشته باشد ؟ آنهم در شرایطی که زور حکومت بر معترضان چربیده است ، و با ماشین سرکوب توانستنه اند اعتراضات را از سطح خیابانها جمع کنند ، و اساسا توازن قوا برقرار نیست . و سوال اصلی این است : منتقدان با توجه به اینکه از قبل میدانند امکان پاسخگویی به سوالات بسیار حساس در شرایط فعلی و آنهم از داخل خاک ایران ، مورد تصور نیست ، پس به چه دلیل بر آن پافشاری میکنند ؟ برخی از آنها خیلی زود ارجاع به وقایع سال پنجاه و هفت میدهند و میگویند چه بسا این تجربه دوباره تکرار شود و از همین روی می بایست از همین حالا رهبران جنبش را تحت فشار قرار داد . اما این سوال پیش میاید که آیا وضعیت کنونی اعتراضات نشان از آن میدهد که حاکمیت در حال سقوط است !؟ و ممکن است انقلابی رخ دهد و این انقلاب توسط اصلاح طلبان مصادره شود !؟

woensdag 22 september 2010

مشروطه خواهان و اصلاح طلبان

این پست غیر ضروری را از آنجهت می نویسم چرا که تعداد سلطنت طلبان در سایت دنباله زیاد شده است . در چند روز اخیر فراخونی از طرف جنبش سبز منتشر شد که از معترضان دعوت شد برای حمایت از سران جنبش سبز ، بر پشت بامها الله اکبر بگویند و یا هر شعار ممکن دیگر که نشانی از حمایت سران جنبش و پویایی جنبش داشته باشد . در سایتهای دیگر این موضوع نه تنها مشکلی به وجود نیاورد که از طرف اغلب کاربران مورد استقبال قرار گرفت ، و در نهایت وقتی مردم اعتراض شبانه کردند باعث خوشحالی بسیاری از کاربران دنیای مجاز و طرفدران جنبش سبز شد . اما در دنباله برخی از کاربران که طرفدار سلطنت مشروطه بودند از این موضوع راضی نبودند ، خصوصا با الله اکبر گفتن مخالف بودند . دلیل مخالفت آنها این است که ممکن است همانند سال پنجاه و هفت ائتلاف با مذهبیان باعث قدرت گرفتن مجدد مذهبیان این بار به اسم اسلام رحمانی شود . و اگر ما الله اکبر بگوییم ، ممکن است توسط مذهبیان مصادره شود . در نگاه اول این موضوع منطقی به نظر میاید . قبلا خود من نیز لینکی فرستادم و در آن توضیح دادم که اسلام چه رحمانی و چه غیر رحمانی می بایست از حکومت جدا شود ، و حکومت می بایست نسبت به اعتقادات مذهبی و غیر مذهبی مردم بی طرف باشد . اما مواضع این مشروطه خواهان از چند جهت زیر سوال است . آنها میگویند اصلاح طلبان در زیر نقاب اعتراض به حاکمیت ، در واقع در پی تدوام نظام اسلامی هستند . این موضوع همواره میتواند ممکن باشد ، ولی مگر مشروطه خواهان نمیتوانند تحت پوشش سلطنت مشروطه ، دوباره یک سلطنت دیکتاتوری را بر ایران تحمیل کنند ؟ چرا اولی ممکن است و دومی ممکن نیست ؟ از طرفی این کاربران مدعی هستند که در سال پنجاه هفت ، گروههای غیر مذهبی برای سقوط « محمد رضا شاه » با یکدیگر ائتلاف کرده اند و اینبار نمی بایست دیگر ائتلاف کنند . این جا یک تناقض به وجود میاید . شما اگر طرفدار نظام سلطنتی هستید ، دیگر چرا بر علیه نظام سلطنتی محمد رضا شاه ، با نیروهای مذهبی ائتلاف کرده اید !؟ و اگر در سقوط رژیم سلطنتی نقشی نداشته اید ، پس چرا ادعای ائتلاف در سال پنجاه و هفت میکنید ؟ چطور ممکن است شما هم سلطنت طلب باشید ، هم به ضرر سلطنت با نیروهای مذهبی ائتلاف کرده باشید ؟ این یک تناقض بزرگ . دومین موضوع همان است که توضیح دادم ، الان اصلاح طلبان بر علیه حکومت مبارزه میکنند ، این مبارزه شبیه مبارزه مشروطه خواهان در زمان مظفر الدین شاه است . در آن زمان مشروطه خواهان قصد مهار قدرت ، و تشکیل مجلس ، و انتقال قدرت به پارلمان را داشتند . اصلاح طلبان امروزی نیز ، یکی از اهدافشان که مشخصا اقای موسوی اعلام کرده ، مشروط کردن قدرت حاکمه است . و همچنین برگزاری انتخابات آزاد و بدون گزینش شورای نگهبان است . شاید سلطنت طلبان فعلی بگویند ، که موسوی گذشته ایی سیاه دارد . زمانی نخست وزیر امام بوده است و مدام به امام راحل ارجاع میدهد . ولی سوال این است که مگر مشروطه خواهان امروزی به رضا خان و محمد رضا شاه مدام ارجاع نمیدهند ؟ این دو پادشاه سلسله پهلوی ، قوانین مشروطیت را زیر پا گذاشتند ، و خود از مخالفان مشروطیت بودند . به نوعی که روزنامه ها را بستند ، مجلس را تک حزبی کردند و در واقع صرفا یک مجلس نمایشی مثل الان شد و حتی مجلس فعلی تکثرش بیش از مجلس زمان شاه است . از طرفی باقی مانده این سلسله ، یعنی شاهزاده پهلوی نیز عقبه همان تفکر است . چطور موسوی که ارجاع به خمینی میدهد ، یک خطای نابخشودنی است . ولی پهلوی که ارجاع به پدر بزرگ و پدرش میدهد ، اشکالی ندارد ؟ اگر قرار باشد گذشته دیگران را رصد کنیم ، گذشته خانواده پهلوی نیز چندان پاک نیست که اگر پاک بود ، مردم دیوانه نبودند که بر علیه انها قیام کنند ، و آنها را از حکومت ساقط کنند . روحانیون حداقل تا زمان مصدق طرفدار سلطنت بودند ، و اصلا حرفی از نظام جمهوری به هر شکل آن نبود . و شاید اولین بار ، دکتر فاطمی ، دم از نظام جمهوری و نفی سلطنت زد که چندان هم ورد استقبال روحانیان قرار نگرفت . ولی رفتارهای محمد رضا شاه ، باعث شد که مردم آرام آرام به سمت روحانیان جذب شوند ، و در نهایت باعث سقوط محمد رضا شاه پس از سی و پنج سال سلطنت شوند .

سوال دیگری که دارم اگر اینها مشروطه خواه هستند ، می بایست با سران مبارز مشروطه ارجاع دهند ، کسانی که برای انقلاب مشروطه مبارزه کردند ، مثل ستار خان و باقر خان . ولی مشروطه خواهان امروزی بیشترین ارجاع را به کسانی میدهند که خود از مخالفان مشروطیت بوده اند . مثل رضا خان و فرزندش . و این نشان میدهد که اینها تحت پوشش مشروطه خواهی ، به دنبال تحمیل کردن یک نظام سلطنتی دیکتاتوری دیگر ، شبیه رضا خان و پسرش هستند . دفاع متعصبانه این کاربران از خانواده پهلوی نشان میدهد ، که عشق و علاقه اینها به خانواده پهلوی بسی بیشتر از مبانی سلطنت مشروطه است . اینها از مشروطه که یک مدل دمکرات و همچنین ناسیونالیستی است ، به عنوان نقابی در جهت بازگرداندن خانواده پهلوی به قدرت استفاده میکنند . این خانواده هرگز مشروطه خواه نبوده است ، و از زمانی که از قدرت کنار گذاشته شده اند ، راه دیگری نداشته اند مگر اینکه از آزادی و دمکراسی و سلطنت مشروطه بگویند . بهانه شان این است که تاریخ ایران شاهنشاهی است و تا ابد نیز می بایست شاهنشاهی بماند . و شاه سمبل اتحاد اقوام مختلف در کشور است . اصولا هر کسی از قدرت کنار میرود ، از این حرفهای دهن شیرین کن میزند . ناگهان دمکرات میشود ، و ناگهان به دنبال آزادیهای سیاسی و مدنی می گردد . مگر آقای خمینی ، در پاریس نگفت ، جمهوری که ما میخواهیم چیزی مثل همین فرانسه است ؟ حالا هم طرفداران سلطنت مشروطه میگویند ، نظامی که ما میخواهیم ، شبیه برخی کشورهای اروپائی مثل هلند و بلژیک است . که شاه چندان قدرتی ندارد . و صرفا یک سمبل است . و از طرفی در این کشورها هم دمکراسی وجود دارد و هم آزادی . حالا بگذریم که برخی از این کشورها مثل خود بلژِک ، فقط صد و پنجاه سال است که تاسیس شده و اصلا تاریخ ندارد که بخواهد پادشاهی به عنوان سمبل داشته باشد . بگذریم که یکی از چالش های مردم این کشور این است که اصلا چرا ما می بایست چنین سمبل گران قیمتی داشته باشیم ؟ مالیات بدهیم تا خاندان سلطنتی خرج کنند ! بدون اینکه سودی برای مملکت داشته باشند .

در نهایت ، اگر قرار است فریب اصلاح طلبان را نخوریم و از آنها بترسیم ، هیچ تضمینی نیست که طرفداران مشروطیت ، ادمهای صادقی باشند و تحت شعار مشروطه خواهی ،یکبار دیگر مملکت را به سمت دیکتاتوری دو هزار و پانصد ساله ببرند . اگر اصلاح طلبان تضمین ندارند ، شما نیز تضمین ندارید . ولی تفاوت در این است که اصلاح طلبان از داخل ایران مبارزه میکنند ، و شما در خارج از کشور و در امنیت کامل صرفا به شکل حرفی با حکومت مخالفت میکنید .

maandag 20 september 2010

الله اکبر ، قاتله رهبر ؛ کوشش بیهوده به از خفتگی

دوست میدارد یار این آشفتگی ، کوشش بیهوده به از خفتگی . یک غیر مذهبی هستم ، صد در صد غیر مذهبی هستم . اما الله اکبر شبانه یک فریاد معترضانه است . خیلی از مذهبی ها نماز میخوانند اما حتی معنی آن را نمیدانند ، ولی همینقدر که میدانند دارند نیایش معبودشان را میکنند برایشان قابل قبول است . ما غیر مذهبی ها ، معنی الله اکبر را میدانیم ، اما از طرفی این آگاهی را داریم که این کلمات برای اعتراض به یک حکومت دینی است ، هرچند که ظاهری متناقض دارد ، اما این تناقض بیشتر از آنکه به ضرر ما باشد به ضرر حکومت دینی است . الله اکبر در فرهنگ اسلامی و خصوصا در کشور ما تبدیل به یک فرهنگ اعتراضی شده است . و بسیار به جا است که از این فرهنگ به نفع جنبش آزادیخواه استفاده کنیم . ما خواهان حکومتی غیر دینی هستیم ، و نه حکومتی ضد دینی . بنابراین از برخی ظرفیتهای دینی میتوان به نفع جنبش اعتراضی استفاده کرد . هدف همه ما رسیدن به آزادی و مردمسالاری است ، رسیدن به یک فرهنگ متکثر است ، فرهنگی که عقاید مختلف و قومیتهای مختلف با حقوق برابر در کنار یکدیگر زندگی کنند . در هر کدام از این فرهنگهای مختلف ظرفیتهایی برای اعتراض به حکومت استبدادی فعلی است . ما می بایست این انرژیها را متمرکز کنیم تا قدرت بگیرد . فردا دیر است ، به قولی : عمر من شد فدیه فردای من ، وای از این فردای ناپیدای من . سعی بیهوده بهتر از سکون است . نتیجه سکوت چیزی به جز سرکوب و نابودی کشور نیست . سعی ما هرچند که به نظر بیهوده بیاید ، اما باز میتواند راه گشا باشد . برای مبارزه به یکدیگر انگیزه بدهیم ، ما نیاز نداریم صدها دلیل برای یکدیگر بیاوریم تا متوجه شویم این حاکمیت مستبد و سرکوبگر است . حتی خیلی از آدمهای درون حکومت نیز دیگر به این موضوع پی برده اند . چیزی که این جنبش نیاز دارد ، تشویق و ایجاد انگیزه است . به قول کتاب شاهزاده کوچولو ، ایجاد علاقه است . علاقه به هدف بزرگی که منافعش برای تک تک شهروندان ایرانی است . ما معترضین اختلافات زیادی داریم . اما اگر نگاهی به تاریخ معاصر بیندازیم ، می بینیم که حتی گاه دشمنان نیز برای رسیدن به هدفی برتر با یکدیگر متفق القول شده اند . اختلاف کمونیستها با غرب ، شبیه اختلاف مذهبیان با غیر مذهبیان است . اما آنها دشمن مشترکی به نام آلمان نازی داشتند . به توافق رسیدند که بر علیه این دشمن مشترک و خطرناک مبارزه کنند . اختلافهای عمیق خود را داشتند ، اما میدانستند که نازی ها نه از تاک نشان میگذارند نه از تاک نشان . ما نیز می بایست از این تجربیات استفاده کنیم . اختلافات درونی معترضین ، بیشتر از دشمنی کمونیستها با غربی ها نیست ، از طرفی آنها چندین کشور بیگانه بودند که بر سر اهداف مشترک به توافق رسیدند ، اما ما همه شهروند یک کشور هستیم و بسی آسان تر میتوانیم با یکدیگر کنار بیاییم . اختلافات ما ممکن است تا سالها و حتی قرنها باقی بماند ، ولی ما میخواهیم سرکوب نباشد ، آزادی بیان باشد ، ازادیهای سیاسی و اجتماعی باشد ، ازادی مطبوعات باشد ، و اصلا ما بتوانیم بدون ترس و اضطراب از اختلافهایمان بگوییم . این هدف مشترکی است که می بایست برای آن مبارزه کرده و میبایست به یکدیگر انگیزه داد .

zondag 19 september 2010

علویه خانم : نه صیغه میشم نه عقدی ، جنده میشم و نقدی

گزیده هایی از کتاب علویه خانم نوشته صادق هدایت : حالا امامزاده ایی که خودمون درس کردیم داره کمرمون میزنه ...اگر میل کون دادن نداری ، چرا گرد بیغوله میگردی ! ... ذلیل شده تو رفتی واسه من انگشت تو شیر زدی ، کسیکه به ما نریده بود غلاغ کون دریده بود ! ... برو برو ! در کونت رو چفت کن ! مرتیکه الدنگ پف یوز یه تیکه اخ و تف به کلاهش چسبونده مردوم رو می چاپه ! ... گمون میکنه ازش میترسم ؛ چس رفته گوز آمده ، حاکم دهن دوز آمده ... نکنه تو هم مزاجت شیر خشتی باشه که پشتی این ذلیل مرده رو میکنی ؟ ... آهای ! سید جد کمر زده تو مرو ندیدی ؟ رفتی با این زنیکه هزار کیره رو هم ریختی ، به من نارو و بهتون میزنی ، اسناد دروغ به من می بندی ... برو سنگ بنداز بغلت باز بشه ، تو حالا هنوز میباس بری رو پشت بون بازار قاپ بازی کنی ... کی میگه مرده نمیگوزه ! دسست سپرده ، ذلیل شده زرده به کون نکشیده ، حالا رو به من براق میشی ؟ ... زنیکه پتیاره سیلانی ! به من بهتون ناحق میزنی ؟ گناه زوار امام رضا رو میشوری ؟ جهوده هر چه تو توبره خودشه به خیالش تو توبره همه هس ، خودت دلت می شنگه فاسق جفت و طاق میگیر ، هر قلتشنی رو رو خودت میکشی ... من پستون به کونش میکنم ، چاک دهنشو جر میدم که به من افترای ناحق بزنه ... نه صیغه میشم نه عقدی ، جنده میشم و نقدی ... فاسق هر چار واداری میشی ، دروغی میگی صیغه اش هستم ... از دهن سگ دنیا نجس نمیشه ... به همون جد مطهرم ، زینت و طلعت جفتشون رو به روم پرپر بزنن ، سییاشونو سرم بکنم ، اگه من به کرم علی راه داشته باشم ... آبکش به کفگیر میگه هفت سولاخ داری ... زنیکه لوند پتیاره پاردم سابیده ! نذار دهنم باز بشه ، همینجا هتک و هوتکت رو جر میدم ... هری گورت رو گم کن برو ! به گربه گفتن گهت درمونه روش خاک ریخت ! برو گم شو دیگه روت رو نمیخوام ببینم ، یه دیزییه از کار در امده هم پشت سرت زمین میزنم ، جنده خایه دار ! تو لایق اینی که بری بغل صاب سلطان بخوابی . گه پنجه باشی به قبر پدرت ... خوشم باشه ! به مرده که رو میدن به کنفش میرینه ، داخل آدم ! تا جون از کونت در ره ، زنیکه هزار کیره ، میخواستم بدونم فوضول و قابضم کییه . تو رو سنه نه ؟ ... آتیش به ریشه عمرتون بگیره ، پس حالا معلوم شد تو نمیخواستی یه سید زمین مونده رو برا ثواب بییاری زییارت ، میخواستی آب کمرت رو تو دل زوار امام رضا خالی کنی ... لال از دنیا نری یه صلوات بلند بفرس .

zaterdag 18 september 2010

امام خمینی : اینطور نباشد که ؛ لینکهای ما در بالاترین داغ نشود

اینطور نباشد که ، در خیابانها شعارهایی بر علیه تقلب بدهیم ، ولی در بالاترین با تقلب لینکهایمان را داغ کنیم . لاکن عده ایی شعار تقلب ممنوع میدهند اما در فرند فرید جمع میشوند و به لینکهای یکدیگر مثبت میدهند . اینطور نباشد که ؛ یک نفر ، کاریکاتوری از پیامبر اسلام صله الله علیه و اله و عایشه بفرستد ، و دویست رای بیاورد . لاکن ما فیلم بله برون آنها را لینک کنیم و ده رای هم نیاورد . ما لینکهای جنبش سبزی فرستادیم و داغ نشد . لینکهای نه غزه ، نه لبنان ، فرستادیم و داغ نشد . از دستغیب حمایت کردیم و داغ نشد . از آقای هاوکینگ دفاع کردیم و داغ نشد . از فجایع دهه شصت گفتیم و داغ نشد . از محبت و عرفان گفتیم و داغ نشد . از امام زمان گفتیم و داغ نشد . از کتاب ولایت فقیه گفتیم و حتی انتقاد کردیم و داغ نشد . خونمان به جوش آمد و تیتر زدیم که خامنه ایی خر است ، ولی باز هم داغ نشد . از محمد نوری زاد دفاع کردیم و داغ نشد . به هتک حرمت شهروندان ایرانی اعتراض کردیم و داغ نشد . از مظلومیت ندا آقا سلطان گفتیم و داغ نشد . گفتیم از رهبران جنبش سبز میباست حمایت کرد و داغ نشد . به هیکل روزنامه کیهان فضولات زدیم و داغ نشد . اینطور نباشد که ؛ لینکهای ما در بالاترین داغ نشود .

سیل در پاکستان ، نزولات الهی بود یا یک بلای طبیعی ؟

در پاکستان سیلی آمد و هشت میلیون بی خانمان شدند . مزارع بسیار نابود شد ، انسانهایی کشته شدند ، و گرسنگی بیداد میکند . آیا بارش باران ، را به عنوان نزولات الهی می بایست محاسبه کرد ، یا به عنوان یک اتفاق طبیعی ؟ مسلمانان برخوردی دو گانه دارند . اگر بارش باران باعث رونق کشاورزی و اقتصاد شود از آن به عنوان نزولات الهی یاد میکنند . اما اگر به شکل بلا بر سر مردم نازل شود و خسارتهای میلیاردی به همراه آورد در حد یک حادثه غیر مترقبه از آن یاد میکنند ، و حتی ستادی به همین نام هم درست میکنند . این تناقض از کجا میاید ؟ ابتدا می پردازیم به موضوع باران ، در نهج البلاغه ، و اینکه مسلمانان باور دارند با دعا کردن ، باران می بارد ، و یا خشکسالی ثمره گناه بشر است .

نهج البلاغه خطبه 115 : هنگامى بيرون آمده‏ايم كه خشكسالى پى در پى به ما هجوم آورده،و ابرهاى به‏ظاهر پر باران از ما پشت كرده‏اند تو مايه اميد هر بيچاره و حل كننده‏ى مشكلات هر طلب كننده،در اين هنگام كه ياس و نوميدى بر مردم چيره شده،وابرها از باريدن باز داشته شد،و حيوانات بيابانى رو به هلاكت گذارنده‏اند،تو را مى‏خوانيم‏و تقاضا داريم كه ما را به اعمالمان مؤاخذه نكنى!و ما را به گناهانمان مگيرى،رحمتت‏را بوسيله ابرهاى پر باران،و بهاران پر گياه،و گياهان سر سبز و پر طراوت،بر ما گسترده‏دار!،باران دانه درشت‏خود را آنچنان بر ما ببار كه زمينهاى مرده زنده شوند،و آنچه ازدست رفته است‏بازگردد.
نهج البلاغه خطبه 115

به راستی سیل در پاکستان که یک کشور مسلمان است از لحاظ دینی چه توجیهی دارد ؟ لعنت خداست !؟ امتحان الهی است !؟ اگر چنین است پس چرا کشورهای به قولی مستکبر یا همان استکبار جهانی می بایست به پاکستان و مردمش کمک کنند ؟ وقت شعار دادن این کشورها مستکبر و ضد دین خوانده میشوند ، ولی وقت مصیبت همین مستکبرین با امکانات زیادی که دارند می بایست به مسلمانانی که معلوم نیست دارند امتحان پس میدهند ، یا مورد خشم پروردگار قرار گرفته اند کمک کنند

چرا مسلمانان هرگز این تناقضات را حل نمیکنند ؟ صرفا به شکل سرهم بندی شده ، یک سری باورهایی دارند و به خود زحمت نمیدهند اندکی بر روی آنچه باور دارند فکر کنند ؟

هر نوع تفکر و اندیشه ایی را هم وسوسه شیطانی و نفسانی ارزیابی میکنند ، و هر گونه نقدی را توهین به حساب میاورند .

أَوَلَمْ يَرَوْا أَنَّا نَسُوقُ الْمَاء إِلَى الْأَرْضِ الْجُرُزِ فَنُخْرِجُ بِهِ زَرْعًا تَأْكُلُ مِنْهُ أَنْعَامُهُمْ وَأَنفُسُهُمْ أَفَلَا يُبْصِرُونَ ﴿۲۷﴾آيا ننگريسته‏اند كه ما باران را به سوى زمين باير مى‏رانيم و به وسيله آن كشته‏اى را برمى‏آوريم كه دامهايشان و خودشان از آن مى‏خورند مگر نمى‏بينند (۲۷)
سجده

vrijdag 17 september 2010

بیست سال به دین اسلام گرایش داشتم ، حالا ده سال است که پاک پاکم

در آمریکا یک شیوه ایی برای ترک اعتیاد به مواد مخدر مرسوم شد ، که البته الان در اغلب کشورهای دنیا از جمله ایران نیز این شیوه مرسوم شده است . در این شیوه کسانی که قصد ترک کردن دارند یا ترک کرده اند مدام در یک جا جمع میشوند ، و میگویند مثلا : من آقا یا خانم ایکس یا ایگرگ ، سی سال سن دارم ، و دو ماه است که پاک هستم . خلاصه معتادین یک جا جمع میشوند تا به هم در ترک اعتیاد کمک کنند . فکر کنم می بایست یک شیوه ابتکاری در ترک دین هم پیدا کرد . یه جای جمع شویم و بگوییم : من مولن روژ سی سال سن دارم ، حدود بیست سال به دین اسلام گرایش داشتم که الان ده سال است که پاکم !

عمر من بردی مرا آزاد کن

دیگری را غیر من داماد کن

donderdag 16 september 2010

محبت در عرفان و در اسلام

در این مختصر ارجاعات زیادی نمیخواهم بدهم . اما میخواهم تحلیلی کوتاه در مورد موضوع محبت در عرفان ایرانی ، و در اسلام ارائه بدهم . در قرآن محبت بیشتر نسبت به برادر دینی و پیرو اسلام سفارش شده است . اما حتی اگر پدر و مادر و برادر به اسلام گرایش نداشته باشند ، نمی بایست آنها را به دوستی گرفت و می بایست از آنها دوری کرد

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ لاَ تَتَّخِذُواْ آبَاءكُمْ وَإِخْوَانَكُمْ أَوْلِيَاء إَنِ اسْتَحَبُّواْ الْكُفْرَ عَلَى الإِيمَانِ وَمَن يَتَوَلَّهُم مِّنكُمْ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ ﴿۲۳﴾
اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد اگر پدرانتان و برادرانتان كفر را بر ايمان ترجيح دهند [آنان را] به دوستى مگيريد و هر كس از ميان شما آنان را به دوستى گيرد آنان همان ستمكارانند (۲۳)
توبه

مُّحَمَّدٌ رَّسُولُ اللَّهِ وَالَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاء عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاء بَيْنَهُمْ

محمد [ص] پيامبر خداست و كسانى كه با اويند بر كافران سختگير [و] با همديگر مهربانند

فتح 29

همانطور که در ارجاعات می بینید ، در اسلام بیشتر محبتی عقیدتی ترویج شده است تا محبتی فرا ایدئولوژیک . از طرفی در اسلام سفارش شده است که با کفار سخت گیر باشند . در واقع برای جذب کفار به اسلام ، هرگز سفارش نمیشود که با آنها با محبت و عشق رفتار کنید بلکه در جای جای قرآن سفارش شده است که با آنها کارزار کنید .

اما در عرفان ما با موضعی کاملا متفاوت رو به رو هستیم . عرفا محبت را به عنوان دانشی معرفی میکنند که دلهای انسانها را به یکدیگر نزدیک میکند . در واقع محبتی که عرفا از آن صحبت میکنند چندان عقیدتی و ایدئولوژیک نیست و فرا مذهبی است . از طرفی محبت را همانند کیمیایی میدانند که حتی سخت ترین دشمن ها را دوست میکند و تلخها را شیرین .


از محبت تلخها شيرين شود
از محبت مسها زرين شود

از محبت دردها صافي شود
از محبت دردها شافي شود

از محبت مرده زنده مي‌كنند
از محبت شاه بنده مي‌كنند

اين محبت هم نتيجهء دانشست
كي گزافه بر چنين تختي نشست

مولوی

چنین شیوه مهرورزی که در عرفان امده است ، در اسلام ارجاع ندارد . مگر اینکه یک نفر به زور بخواهد از بطن اسلام چنین شیوه ایی را استخراج کند .

ارجاعات قرآنی و عرفانی بسیار بسیار زیاد هستند و در این مختصر نگنجند . کافی است کلمه محبت را در قرآن جستجو کنید ، و کلمه عشق و محبت را در کتب عرفانی نیز جستجو کنید . انقدر تفاوت زیاد است که قابل قیاس نیست .

اما عرفا این شیوه اجتماعی را که بر اساس عشق و محبت است از کجا آورده اند ؟ اغلب میگویند این عرفا اسلامی هستند ، اما چرا مواضعشان در قرآن ارجاعی ندارد ؟ مهمترین دغدغه عرفا ، عشق و محبت است و نزدیک کردن انسانها با یکدیگر و با معبود خودشان به واسطه عشق و محبت است . ولی اینها در قرآن ارجاعی ندارد ، پس چرا از لفظ عرفای اسلامی استفاده میکنند ؟ آیا ما با عرفانی اسلامی طرف هستیم ، یا با اسلامی کردن عرفان !؟ همان چیزی که امروز به آن میگویند ، اسلامی کردن علوم انسانی ! چرا که در فلسفه هم ما بیشتر با اسلامی کردن فلسفه طرف هستیم تا با فلسفه اسلامی . که البته این خود بحث جداگانه ایی است .

woensdag 15 september 2010

شیوه مناظره آقای محقق با هاوکینگ

محقق : سلام و علیکم

هاوکینگ : هالو

محقق : سلام کردن مستحب است ولی جوابش واجب است

هاوکینگ : هالو همان سلام خودتان است .

محقق : میخواهم یک راست بروم سر اصل مطلب ، چرا شما به پیامبر اسلام و کتاب قرآن که بیش از یک میلیارد مسلمان به آن اعتقاد دارند توهین کردید ؟

هاوکینگ : من به هیچ وجه در مورد پیامبر اسلام و قرآن صحبتی نکردم من یک فیزیکدان هستم

محقق : شما در کتاب جدیدتان که توسط سایتهای صهیونیستی و انگلیسی بسیار بر روی آن تبلیغ شده ، پیامبر اسلام را به دروغگویی متهم کرده اید ، و کتاب قرآن را یک کتاب غیر آسمانی ارزیابی کرده اید .

هاوکینگ : من فکر میکنم شما منو با یکی دیگه اشتباهی گرفتید ، من در کتابم اصلا در مورد الهیات و مسلمانان و پیامبرشون حتی یک کلمه حرف هم نزدم .

محقق : شما انگلیسی ها مکار هستید ، و همواره دشمنیات با اسلام و خدا به شکل مستقیم نیست

هاوکینگ : من فکر کردم شما آمده اید اینجا که به شکل علمی در مورد کتاب جدیدم مناظره کنید ، ولی اساسا شما یک چیز دیگر میگویید .

محقق : شما ابتدا می بایست به خاطر توهین به پیامبر اسلام و قرآن از مسلمانان معذرت خواهی کنید ، بعدا بحث علمی خواهیم کرد .

هاوکینگ : محقق جان ، چند بار بگم ، من اصلا در مورد مسلمانان حرفی نزدم که بخواهم معذرت خواهی کنم .

محقق : امام صادق می فرمایند ، دشمنان پیامبر و قرآن ساعتها وقت نمیگذراند که حقانیت پیامبر اسلام و قران را نفی کنند چرا که اساسا ناتوان از این کار هستند ، از همین روی ، نفی خدا را در دستور کار قرار میدهند . کسانی که توان علمی برای رد آیات قرآنی را ندارند ، سعی میکنند با نفی وجود خدا ، خیال خود را راحت کنند و دیگر وارد مباحث دینی نشوند . شما نیز از همین شیوه استفاده میکنید .

هاوکینگ : من امام صادق را نمی شناسم ، ایشان فیزیک دان بوده اند ؟

محقق : خیر ! ایشان از نوادگان پیامبر اسلام هستند ، که معصوم هستند . یعنی دروغ توی ذات مقدسشان نیست .

هاوکینگ : اما من در مورد فیزیک کتاب نوشته ام ، و در مورد مسائل دینی مسلمانان اساسا اطلاعات چندانی ندارم و قصدم از نوشتن این کتاب هم توهین به مسلمانان و باورهایشان نبوده است صرفا خواستم از دید علمی بگویم که برای خلقت جهان الزاما نیاز به وجود خدا نیست ، همین ، باور کنید .

محقق : ببین هاوکینگ جان ! فکر میکنی هالو گیر آوردی !؟ شما انگلیسی ها فکر میکنید هنوز خیلی زرنگ هستید . خب وقتی شما بخواهید ثابت کنید که خدا جهان را خلق نکرده یا نیازی به یک خالق برای خلقت جهان نیست ، یعنی پیامبر اسلام دروغ گفته است ، قرآن کتابی آسمانی نیست ، و ائمه ما که همگی از معصومین هستند ، دروغگویانی فرصت طلب بوده اند که مردم را فریب میدادند . آیا این حرکت شما توهین به مسلمانان و اعتقاداتشان نیست ؟ توهین که حتما نباید مستقیم باشد ، گاهی توهینها با چنان ظرافتی انجام میشود ، که مردم عام متوجه آن نمیشوند و علمای دینی که در این کار تخصص دارند و شامه قوی تری از عوام دارند ، چنین توهین های هدفمند و مهندسی شده ایی را کشف و افشا میکنند .

هاوکینگ : اگر با کتابم به طور ناخواسته باعث ناراحتی مسلمانان شده ام واقعا معذرت میخواهم . من در هنگام نوشتن کتاب اصلا به این موضوعات فکر نکرده بودم ! و ذهن من صرفا به دنبال یک مبحث علمی بود .

محقق : شما اولین متهتکی نیستید که خود را به کوچه علی چپ میزند . سلمان رشدی منفور هم مدعی بود که فقط یک رمان نوشته و قصدش توهین به اعتقادات کسی نبوده . ولی حضرت امام ، آن پیر فرزانه ، با شامه قوی که داشتند فهمیدند که این آقا مشخصا قصدش توهین به اسلام و پیامبر بوده است .

هاوکینگ : حرفهای شما به نظر خیلی منطقی میاد ، اما من چطور میتوانم در مورد مبدا جهان بحث علمی کنم بدون آنکه به اعتقادات شما توهین شود ؟

محقق : شما تاکنون کتاب قرآن و کتب احادیث پیامبر اسلام و ائمه اطهار را خوانده اید ؟

هاوکینگ : متاسفانه نه ، چون من یک روحانی نیستم ، بلکه یک فیزیک دان هستم .

محقق : برای خواندن این کتب حتما لازم نیست که شما یک روحانی باشد . با اینکه من فکر میکنم کتاب شما و ادعای شما ، یک حرکت از پیش تعیین شده توسط صهیونیستها و استکبار جهانی است . اما فرض را بر این میگذارم که شما با خواندن کتب ضاله فیزیک ، به اشتباه افتاده اید . و اگر کتب اسلامی خصوصا قرآن را مطالعه کنید ، آنوقت حرفهای خود را پس خواهید گرفت .

هاوکینگ : بله حق با شماست . ای کاش شما را یکی دو سال زودتر دیده بودم . چون خیلی منطقی صحبت میکنید .

محقق : خوشبختانه درهای توبه بر بندگان خدا همیشه باز است . اما یک چیز دیگر را بگویم ، در قران امده است که فقط پاکان حق دارند به این کتاب دست بزنند ، و ادمهای ناپاک نمی بایست به این کتاب دست بزنند . از آنجایی که شما فعلا از نظر اسلام کافر هستید و کافر هم نجس است . بهتر است اول شهادتین را بخوانید ، و بعد شروع به خواندن قرآن کنید . یادتان باشد بدون گفتن شهادتین ، در دست گرفتن کتاب قران ، به نوعی توهین به مسلمانان است .

هاوکینگ : شما آنقدر مستدل و روان صحبت میکنید که من واقعا زبانم بند آمده است ، به روی چشم ، اول شهادتین میخوانم ، بعد قرآن میخوانم ، بعد کتب پیامبران و ائمه اطهار را میخوانم ، بعد در مورد کتابی که نوشتم تجدید نظر میکنم .

محقق : نه نشد ، شاید عمر شما کفاف ندهد که این همه کتاب بخوانید ، و بعد در مورد کتاب ضاله ایی که نوشتید تجدید نظر کنید . شما ابتدا برای طرفدارانتان اعلام کنید که در مورد کتابی که منتشر کردید دچار شبهه و تردید شده اید ، و شما به احتمال زیاد در آینده در مورد نظرایاتتان تجدید نظر میکنید .

هاوکینگ : درسته ، خصوصا که من بیمار هم هستم و نمیدونم اساسا فردا زنده هستم یا خیر . اصلا میخواهید بگم این کتاب رو فعلا جمع آوری کنند ، تا من تحقیقات اسلامی خودم رو به پایان برسانم .

محقق : بله این کار کاملا به صلاح شماست . چرا که با اینکار احتمالا بسیاری از مسلمانان غیور که قصد کشتن شما را دارند از این فکرشان صرفنظر میکنند .

هاوکینگ : مگر کسی قصد جان مرا کرده است ؟

محقق : راستش تا این لحظه که فتوائی در این مورد خاص در کار نبوده است . ولی مسلمانان خود را مکلف میدانند که اگر کسی به اعتقاداتشان توهین کرد ، به نوعی نجاتش دهند .

هاوکینگ : اقای محقق واقعا نمیدانم با چه زبانی از شما تشکر کنم . حیف که قدرت تکلم ندارم . امروز شما هم مرا متوجه جهالت عمیقم کردید با اینکه فکر میکردم یک دانشمند هستم . از طرفی جان مرا هم نجات دادید . و واقعا نمیدانم این همه لطف را چگونه جبران کنم .

محقق : خواهش میکنم ، من و ما فقط سبب هستیم ، کار اصلی را خدا انجام میدهد . رحمت خدا و دین مبین اسلام بیکران است . و خود شما هم همین الان به این نتیجه رسیدید که امروز هم جانتان نجات پیدا کرد ، هم با عنایت پروردگار متوجه شدید که اساسا در جهل مرکب به سر می برید .

در این لحظه هاوکینگ دچار شور حسینی میشود و گریه اش میگیرد . و برادر محقق نیش خود را به علامت پیروزی در مناظره با یک دانشمند فیزیک تا بناگوش باز میکند

woensdag 4 augustus 2010

در فجایع دهه شصت مردم هم مقصر بودند

ژان پل سارتر : « هیچ وضعیت دشوار بیرونی نیست که آزادی گزینش انسان را به طور کامل نا ممکن کند.بی شک و ضعیت‌هایی از شمار و تنوع گزینه‌ها می‌کاهند اما امکان انتخاب را به طور کلی از بین نمی‌برند.من حتی در زندان و اردوگاه نیز به طور کامل از امکان گزینش بی بهره نمی‌شوم.می توانم انتخاب کنم که آیا مقاومت بکنم یا نه ، با زندانبانان و شکنجه گران هم راهی کنم یا نه ، پس از آزادی فرانسه سارتر نوشت که فرانسویان هیچ گاه چنان آزاد نبوده‌اند که در جریان اشغال حکومت استبدادی ویشی و جنبش مقاومت.زیرا با گزینش بدیل‌هایی چون پیوستن به جنبش مقاومت ، مدارا یا سکوت ، ویا هم کاری با اشغال گران آزاد بودند
.

درک مردم ایران در دهه شصت ، از مفاهیمی مثل حقوق بشر و دمکراسی بسیار متفاوت از زمان حال بود . در آن زمان ، حقوق بشر یعنی آنچه آقای خمینی میگفت ، و دمکراسی یعنی فصل الخطاب بودن آقای خمینی . کشتن مخالفان به اسم ضد انقلاب ، تبدیل به موضوعی عادی شده بود ، و حتی بسیاری از کسانی هم که با حکومت مخالف بودند ، درکشان از حقوق بشر و دمکراسی مثل زمان حال نبود . امروز می بینیم که جنبش سبز شدیدا سرکوب میشود ، ولی دست به ترور نمی زند ، ولی در دهه شصت ، با اولین سرکوبها ، ترورهای گسترده هم توسط مخالفین شروع شد ، چرا که درک آنها از مبارزه این بود که پاسخ خشونت را می بایست با خشونت داد .

ما درباره دهه ایی داریم قضاوت میکنیم ، که مردم عکس اقای خمینی را در ماه می دیدند ، و حتی زمانی که ایشان فوت کردند ، حضور میلیونها نفر در مراسم درگذشت ایشان ، نشان از کاریزمای بالای اقای خمینی میدهد . در دهه شصت این فقط مسئولین نبودند که در جنایات و سرکوبها شراکت داشتند ، بلکه قاطبه مردم نیز به نوعی در این جنایات و سرکوبها مقصر بودند . مقصر بودند ، چرا که حق انتخاب داشتند ، و اغلب بر سخنان آقای خمینی تکیه کردند ، و هر چه ایشان گفتند و انجام دادند ، اغلب مردم مورد تایید قرار دادند . اگر هم مخالفتی بود ، بیشتر توسط گروههای سازمان یافته بود که خود آنها نیز ، چندان درکی از حقوق بشر و دمکراسی نداشتند .

اما درک امروز ما متفاوت است . و ما داریم با درک امروزی خود در مورد گذشته قضاوت میکنیم . و این موضوع را در نظر نمیگیریم که عدم آگاهی مردم در دهه شصت نسبت به حقوق انسانی خود ، باعث شده بود که به نوعی همراه حاکمیت جابر باشند . به یاد میاورم وقتی کودکی کم سن و سال بودم ، یکی از همسایه ها را اعدام کردند ، این موضوع آنچنان مورد بحث همسایه ها بود که من هم کنجکاو شده بودم ببینم قضیه از چه قرار است . اما یادم میاید که مادرم گفت : فلانی ، ضد انقلاب بوده است و به همین دلیل اعدام شده است . این کلمه ضد انقلاب ملکه ذهن من شد ، و در همان کودکی فکر میکردم ، کشتن ضد انقلاب یک اتفاق طبیعی و حتی مطلوب و پسندیده است . چرا که اغلب همسایه ها نیز از این اعدام به عنوان یک اتفاق مطلوب یاد میکردند ، و نه یک فاجعه .

می بایست به خودمان و به پدران و مادرانمان ، و برخی مسئولین که به سمت مردم آزادیخواه آمده اند ، فرصت جبران داد . برخی از آنها برای جبران هزینه پرداخته اند یا دارند می پردازند . اما باید بپذیریم ، همانطور که مردم ما در دهه شصت عکس خمینی را در ماه می دیدند ، همین مسئولین هم که به هر حال جزیی از مردم بودند ، چه بسا چنین تفکری داشته اند . حساب کسانی که هنوز در سرکوب و جنایت مشارکت دارند جداست . ولی به دیگران می بایست فرصت جبران داد . و اگر عزمی در آنها دیده شد که در حال جبران هستند ، می بایست حمایت کرد . حمایت کرد ، تا دیگرانی که هنوز دل به حاکمیت جبار دارند ، از بدنه این ماشین سرکوب جدا شوند ، و به مردم آزادیخواه بپیوندند .

woensdag 28 juli 2010

چگونه جنبش سبز میتواند اغلب شهروندان تبریز را جذب کند ؟

بیش از یک سال از تقلب در انتخابات گذشته است ، و یکی از معماهای این یکسال و اندی ، همانا بی تفاوتی اغلب شهروندان تبریز به جنبش سبز بوده است . بسیاری از کارشناسان جنبش سبز ، نظریه پردازی هایی در جهت جذب شهروندان این استان مهم کردند . وعده های سیاسی و اجتماعی بسیار به شهروندان تبریزی دادند و از طرفی عده ایی سعی کردند با یاد آوری شجاعتهای ستار خان و باقر خان ، تکانی به شهروندان تبریزی بدهند . برخی هم دیگر از سر ناچاری به التماس افتادند ، و عده ایی هم اعلام کردند که اصولا موضوع تبریز همانند یک معمای حل نشدنی شده است . خلاصه تا این لحظه از هیچکسی کاری بر نیامده است ، و به نظر هم میاید که کاری بر نیاید ! اما از آنجایی که من وقت فکر کردن بسیار دارم ، و از طرفی خود آقای موسوی مشخصا اعلام کرده است که اینجانب سخنگوی اتاق فکری جنبش سبز در خارج کشور هستم ، من در این اتاق فکر بسیار اندیشیدم ! و یک راه حل اساسی برای جلب توجه شهروندان تبریزی به نظرم رسید . اگر شما فکر میکنید ، مشکل تبریزیها ، تدریس به زبان مادری ، تجزیه طلبی یا مشکلاتی از قبیل بیکاری و مشکلات اقتصادی است سخت در اشتباه هستید . اگر رهبران جنبش سبز و همچنین حامیان جنبش سبز ، به جای پرداختن به معضلات سیاسی و اجتماعی و قومیتی آذربایجان ، صرفا به مشکلات باشگاه تراکتور سازی تبریز بپردازند ، مطمئن باشید حداقل هفتاد تا هشتاد درصد مردم تبریز را با خود همراه کرده ایم . این یک شوخی یا لودگی نیست ، باور کنید یک استراتژی عملی است . کافی است چند روزی آقای موسوی و کروبی و حتی خاتمی ، از تیم تراکتور سازی حمایت ضمنی بکنند ، و سپس وعده هایی در جهت قهرمانی این باشگاه در لیگ برتر و حتی در جام باشگاههای آسیا بدهند . و حامیان جنبش سبز هم میتوانند کمپینی در حمایت از تیم تراکتور سازی راه بیندازند ، و بگویند الا و بلا ، این تیم نه تنها امسال که هر سال می بایست قهرمان هر دو لیگ کشور شود . و اصولا حامیان دو تیم استقلال و پرسپولیس ، بیعت خود را از این دو باشگاه پس گرفته و با باشگاه تراکتور سازی بیعت کنند ! یک قرار داد شبیه ترکمنچای یا گلستان با باشگاه تراکتور سازی ببندند ، که به مدیت یک صد سال ، طرفداران دو تیم استقلال و پرسپولیس شدیدا از تراکتور سازی حمایت خواهند کرد ، و در طی یک صد سال عمرا اسمی از این دو باشگاه قرمز و آبی نخواهند آورد و تعهد بدهند که در تمامی بازیهای این دو تیم ، سکوهای ورزشگاهها نزدیک به خالی باشد . از آنطرف رهبران جنبش سبز نیز میتوانند وعده پخش مستقیم تمامی بازیهای تراکتور سازی را بدهند ، و حتی بگویند یک شبکه ماهواره ایی به نام تراکتور سازی راه می اندازیم ، تا به شکل بیست و چهار ساعت در مورد این باشگاه برنامه های مختلف تولید کند . عزیزان ! سوراخ دعا را تا به امروز گم کرده ایم . من دارم آدرس درست بهتون میدم . شما که همه راهی زدید ، سنگ مفت و گنجشک هم مفت ! این مسیر رو هم انتخاب کنید ، اگر مردم غیور تبریز ، ظرف یک هفته نظام جمهوری اسلامی را ساقط نکردند ، من عمرا دیگه پروپوزیسیون نمیدم

dinsdag 27 juli 2010

توصیه ایی به امام زمان : لطفا در یک کشور لیبرال دمکرات ظهور کنید

در قرآن آمده است ، وقتی خدا تصمیم به خلقت بشر گرفت ، عده ایی از فرشتگان انتقاد کردند ، اما پروردگار عالمیان زیر بار انتقادات نرفت که نرفت . و در نهایت هم یکبار مجبور شد تصمیم بگیرد تقریبا نسل بشر را منقرض کند ، که البته این کار را کرد و فقط چند تن از رفقا را زنده گذاشت . حالا بحث ظهور امام زمان است . آقای جنتی انقلاب اسلامی را زمینه ساز ظهور امام زمان ارزیابی کرده اند . ولی با توجه به تجربه سی و یک ساله حکومت اسلامی و خصوصا یک سال و اندی اخیر ، توصیه هایی به امام زمان دارم که امیدوارم به این توصیه ها توجه کنند ، وگرنه ممکن است همانند پروردگار جهانیان ، بعدا دچار ندامت و پشیمانی شوند ! آقای امام زمان ! شما اگر در ایران یا در یک کشور اسلامی ظهور کنید ، با توجه به اینکه آزادی بیان وجود ندارد ، تا بیایید ثابت کنید ، که امام زمان هستید ، آباء و اجدادتان را پیش چشمتان خواهند آورد . این حرف گزافه ایی نیست ، نگاهی اگر به زندگی پدران خود بیندازید می بینید که آنها برای اثبات امامت خود یا بازداشت و زندانی شدند و یا خود و خانواده شان به درجه رفیع شهادت رسیدند . بنابراین حرفی که من میزنم با توجه به تجربه تاریخی است . شما چرا اصلا در یک کشور لیبرال دمکرات ظهور نمیکنید ؟ حداقل امتیاز آن این است که امنیت جانی دارید و بعد اینکه با توجه به آزادی بیان و مطبوعات میتوانید ، امامت خود را با خیال راحت اعلام کنید ، و از راههای مسالمت آمیز ظهور خود را به اثبات برسانید . حتی میتوانید با خیال راحت مدام بگویید ، که همواره گزینه نظامی بر روی میز است ! چرا که در روایات آمده است که شما پس از ظهور به احتمال زیاد با کفار وارد جنگ خواهید شد . بنابراین هم میتوانید پیام الهی خود را آزادانه در روزنامه های کثیر الانتشار به گوش جهانیان برسانید ، آنهم با زبانهای بین المللی ، هم اینکه گزینه نظامی را همواره بر روی میز داشته باشید تا حساب دست کفار بیاید . توصیه دیگر این است که ابتدا تکلیف این خاورمیانه را روشن کنید . به هر حال صد و بیست و چهار هزار پیامبر در این منطقه ظهور کردند ، و هیچ کدام نتوانستند به وضعیت اینجا سر و سامانی بدهند و این منطقه همواره منطقه ایی خطرناک هم برای پیامبران و هم برای شهروندان عادی بوده است . حتی استکبار جهانی هم با تمام قدرت نظامی که دارد در حل مشکل خاورمیانه باز مانده است . توصیه دیگر این است که قبل مواجهه با استکبار جهانی ، ابتدا تکلیف خود را با مسلمانان مشخص کنید ، آنقدر که شما در بین مسلمانان دشمن دارید ، در بین استکبار جهانی دشمن ندارید . باور کنید شما اگر ادله قوی داشته باشید ، در یک کشور لیبرال دمکرات ،بدون حداقل خون ریزی و بدون اینکه اصلا اعصاب خود را خورد کنید ، حرفهای شما را گوش خواهند کرد وچه بسا اصولا شما را به عنوان امام عصر بپذیرند . بنابراین تکلیف خود را ابتدا با یک میلیارد مسلمانی که نهصد میلیون آن شما را قبول ندارد مشخص کنید . اون صد و اندی میلیون دیگر هم دوست از دشمن بدتر هستند . یکیش همین اقای جنتی یا اقای احمدی نژاد ، یا اقای خامنه ایی ، یا اقای مصباح یزدی ، حقیقتا روی رفاقت اینها میشود حساب کرد !؟ مثلا اقای خامنه ایی در چهاردم خرداد امسال اعلام کردند ، که خیلی ها در هواپیمای امام حضور داشتند که بعد توسط خود امام اعدام یا زندانی شدند . البته منظور از امام ، همانا آیت الله خمینی است که خوشبختان شما در زمان ایشان ظهور نکردید ، وگرنه چه بسا جزء اعدامیان سال شصت و هفت می شدید . یا اگر خیلی احترامتان میگذاشت ، کلا دهه شصت را در زندان می گذراندید . امیدوارم توصیه های اینجانب را به عنوان خود بزرگ بینی یا بی احترامی قلمداد نکنید . به هر حال حتی خدا هم ممکن است اشتباه بکند ، چنانکه در خلقت بشر خطا کرد ، و به حرف فرشتگان گوش نکرد . باز هم تاکید میکنم ، لطفا در یک کشور لیبرال دمکرات ظهور کنید . حالا از ما گفتن بود .

dinsdag 20 juli 2010

وزير فرهنگ و ارشاد اسلامي: سينماي غرب براي تخريب چهره مهدي موعود تلاش مي كند

کیهان : وزير فرهنگ و ارشاد اسلامي: سينماي غرب براي تخريب چهره مهدي موعود تلاش مي كندوزير فرهنگ و ارشاد اسلامي گفت: برخي از سينماگران غربي براي تخريب چهره مهدي موعود(عج) اقدام به ساخت آثار سينمايي مي كنند.به گزارش ايرنا، «سيدمحمد حسيني» در آيين افتتاح جشنواره هاي مهدوي كشور و نمايشگاه طليعه ظهور در شبستان امام خميني(ره) و حرم حضرت معصومه(س) افزود: امروز غربي ها در سرلوحه فعاليت هايشان بحث اسلام هراسي را قرار داده اند و در اين راستا امام زمان(عج) را به عنوان سلطان وحشت و ترس براي مردم خود تبيين مي كنند.وي با اشاره به اينكه غربي ها سرمايه گذاري كلاني روي دوران آخرالزمان انجام داده اند، اظهار داشت: در توليد رسانه اي غرب تلاش شده اين طور وانمود شود كه نجات بشريت بدست غربي ها صورت مي گيرد.وزير فرهنگ و ارشاد اسلامي فيلم هايي چون آرماگدون، برخورد عميق، جنگ دنياها، اتفاق و ارباب حلقه ها را نمونه فيلم هايي در رابطه با تغيير چهره آخرالزمان در توليدات غرب عنوان كرد.وي همچنين به برخي توليدات غربي ها در رابطه با تخريب چهره ايرانيان اشاره كرد و افزود: در اين توليدات ايرانيان را به عنوان مظهر انسان هاي ناقض حقوق بشر عنوان مي كنند كه اين كار با ظرافت هاي هنري بالايي صورت مي گيرد.حسيني اظهار داشت: 90 درصد توليدات هاليوود ساخته دست يهودي هاست و ما بايد با استفاده از ابزارهايي چون تحقيق و پژوهش، رمان، فيلم و حتي كارتون و انيميشن به رويارويي با آنان بپردازيم.نخستين همايش ملينثر ادبي مهدوي برگزار مي شودنخستين همايش ملي نثر ادبي مهدوي با عنوان «آفتاب پنهاني» در دو بخش استاني و ملي در قم برگزار مي شود.مسئول كانون آفرينش هاي ادبي حوزه هنري استان قم در گفت وگو با فارس در قم با بيان اينكه موضوعات پيرامون مهدويت بايد تبيين شود، افزود: اين همايش ادبي با هدف تبيين و تعميق بخش اهداف جامعه مهدوي در دو بخش استاني و ملي در قم برگزار مي شود.شرافت اظهار داشت: نويسندگان و هنرمندان مي توانند آثار خود را در موضوعات توصيف چهره الهي و سرنوشت ساز حضرت مهدي(عج)، بيان آثار و بركات وجودي آن حضرت در زمان غيبت، حال و هواي انتظار، ترسيم زمانه پس از ظهور، موضوعات مرتبط با مهدويت ارائه دهند.

پی نوشت
لینک کیهان


وای اگر خامنه ایی خر شود ، حکم خدا چو حکم رهبر شود

نهج البلاغه خطبه 17

از جاهلان،به خدا شكايت مى‏برم‏يكى از گفتارهاى امام(ع)است درباره كسى كه بدون لياقت و استحقاق متصدى‏مقام قضاوت در ميان مردم مى‏شود

كسيكه مجهولاتى به هم بافته و به سرعت‏با حيله و تزوير در ميان مردم نادان پيش‏مى‏رود در تاريكيهاى فتنه و فساد به تندى قدم برمى‏دارد،منافع صلح و مسالمت را نمى‏بيند، انسان‏نماها،وى را عالم و دانشمند مى‏خوانند ولى عالم نيست

از سپيده دم تا به شب همچنان به جمع‏آورى چيزهائى مى‏پردازد كه كم آن از زيادش‏بهتر است،تا آنجا كه خود را از آب‏هاى گنديده‏ى جهل(كه نامش را علم مى‏گذارد)سير سازد،و به خيال خويش گنجى(از دانش)فراهم ساخته،در صورتى كه فائده‏اى درآن يافت نمى‏شود،او در بين مردم به مسند قضاوت تكيه زده،و بر عهده گرفته است كه‏آنچه بر ديگران مشتبه شده، روشن سازد،(و حق را به صاحبش برساند)او چنانچه بامشكلى روبرو شود يك سلسله حرفهاى پوچ و تو خالى را پيش خود جمع و جور مى‏كند وبه نتيجه آن قاطع مى‏گردد،در برابر شبهات فراوان همچون تارهاى عنكبوت مى‏باشد،حتى خودش هم نمى‏داند درست‏حكم كرده يا به خطا،اگر صحيح گفته باشد مى‏ترسد خطارفته باشد،و اگر اشتباه نموده اميد دارد صحيح از آب در آيد،نادانى است كه در تاريكيهاى‏جهالت‏سرگردان است،همچون نابينائى كه در ظلمات پر خطر،براه خود ادامه مى‏دهد،علوم و دانشهائى كه فرا گرفته برايش قطع آور نيست...همانند بادهاى تندى كه گياهان خشك را بهم مى‏شكند،او نيز احاديث و روايات رادر هم مى‏ريزد،تا به خيال خود از آن نتيجه‏اى بدست آورد.
به خدا سوگند!نه آن قدر مايه علمى دارد كه در دعاوى مردم،حق را از باطل جداسازد،و نه براى مقامى كه به او او تفويض شده،اهليت دارد،باور نمى‏كند ماوراى‏آنچه انكار كرده دانشى وجود دارد،و غير از آنچه او فهميده نظريه ديگرى.
اگر مطلبى بر او مبهم شد كتمان مى‏كند،زيرا او خود به جهالت‏خويش آگاه است.
خونهائى كه از داورى ستمگرانه‏اش ريخته شده صيحه مى‏كشند،و ميراثهائى كه بنا-حق به ديگران داده فرياد مى‏زنند

پی نوشت

نقلی از نهج البلاغه ، که توسط یک آتئیست به مقام معظم رهبری تقدیم میشود

zondag 4 juli 2010

از محمد نوریزاد تا هنرمندان بیت رهبری

جنایات یک سال اخیر آنچنان هولناک بود که حتی شخصیتهای فرهنگی مثل محمد نوریزاد که زمانی تمام قد قلمشان در ستایش رهبری و بیت رهبری بود را به اعتراض وا داشت . و باعث شد که ایشان هزینه بسیار سنگینی بپردازند . بله ، محمد نوریزاد یکی از نویسندگان روزنامه تند رو کیهان ، تبدیل به یکی از منتقدان رهبری شد . اما طنز تلخ اینجا است که عده ایی هنرمند چشم خود را بر روی جنایات هولناک پس از انتخابات بسته اند ، و به دست بوسی رهبر حکومت اسلامی رفته اند که در بیست و نهم خرداد فرمان قتل عام مردم را از تریبون نماز جمعه صادر کرد . هنرمندان ما به کجا می روند ؟ پای جبر و اجبار را به پیش نیارند که قصه خنده داری است . دیگر کسی نیست که نداند این هنرمندان برای بازی در یک سریال و یک فیلم چه دستمزدهای افسانه ایی میگیرند . بعید میدانم هیچ کدام از این هنرمندان به خاطر مادیات دستش زیر سنگ باشد ، در واقع در طی سی سال گذشته آنقدر مال اندوزی کرده اند که اگر مدتی بیکار شدند ، به دریوزگی نیفتند . از طرفی مگر بقیه مردم هزینه نمی دهند ؟ این همه روزنامه نگار که سکوت نکردند ، مگر هزینه ندادند ؟ فرق شما با روزنامه نگاران دربند چیست ؟ روزنامه نگارانی که به هیچ وجه دستمزدهای شما را دریافت نمیکنند ، و در فقر زندگی میکنند ولی دست از حمایت مردم بر نمیدارند ، و به خاطر نوشتن یک نامه یا یک مقاله ، می بایست سالها عمر خود را در زندان بگذراند . برای شما آقای زید آبادی را مثال میزنم . عیسی سحر خیز را مثال میزنم . آیا اینها هزینه سنگین نپرداختند ؟ به شما چه باید گفت ، که از جیب این مردم ستم دیده به شهرت و ثروت رسیدید ولی در روزهای بحرانی که مردم نیاز به حمایت شما دارند ، دست بوس دستگاه رهبری شدید ، و خفت و خواری را بر خود خریدید . این روزگار نیز بگذرد ، ولی نام شما در تاریخ سینما و هنر ایران ، به عنوان کسانی که به آزادیخواهی مردم پشت کردند ، و هم سفره استبداد شدند ، ثبت خواهد شد .

woensdag 23 juni 2010

شعار نه غزه نه لبنان جانم فدای ایران برای اولین بار از کجا آمد ؟

من برای اولین بار در تاریخ 10 شهریور 1388 این شعار را در یکی از طنزهای آقای نبوی دیدیم به نام « پهلوان شجاع الدوله کهریزکی » . در انتهای این طنز مطلبی در مورد روز قدس است که در آن اقای نبوی ، شعار نه غزه ، نه لبنان جانم فدای ایران را برای روز تظاهرات قدس سفارش میکند . البته این موضوع را چندان هم جدی نمیگوید ، ولی ظاهرا این موضوع خیلی جدی گرفته میشود . این که این شعار ابتکار خود آقای نبوی بوده است ، یا ایشان هم از جایی گرفته اند من بیخبر هستم ، اما تا قبل از مقاله طنز آقای ابراهیم نبوی ، این شعار را هرگز جایی ندیدم ، و تاریخ آن هم نشان میدهد که چیزی حدود هجده روز قبل از روز قدس این مطلب در سایت روز آنلاین منتشر شده است . « روز قدس 28 شهریور بود » . این شعار که در ابتدا به نظر میرسید چیزی شبیه شعارهای دیگر است ناگهان یکی از بحث برانگیز ترین شعارهای جنبش سبز شد که اغلب مقامات مجبور به واکنش شدند و هنوز هم این بحثها پایان ندارد . روزنامه کیهان مدعی شده بود که این شعار را وزارت خارجه اسرائیل دیکته کرده است ، البته سندی ارائه نداده اند ، ولی لینک قدیمی که اینجا میگذارم قدیمی ترین سند در مورد این شعار است ، حالا این اقای ابراهیم نبوی است که می بایست بگوید آیا این شعار را از کسی یا جایی شنیده و نقل قول کرده است یا اینکه خودشان سرچشمه و منبع اصلی شعار هستند


http://www.roozonline.com/persian/archive/tans/tans/article/2009/september/01//-c69fbe53b4.html

سه شنبه ۱۰ شهريور ۱۳۸۸
پهلوان شجاع الدوله کهریزکی
ابراهيم نبوي
e.nabavi(at)roozonline.com
مدتی است که برایش اسم نگذاشتم، کلی مشکل ایجاد شده. ما که به عنوان رئیس جمهور او را به رسمیت نمی شناسیم، خودش هم که شک دارد. امروز احمدی نژاد معروف به آقا شجاع در مجلس گفت: " عده ای جوری صحبت می کنند که انگار انتخابات مخدوش بوده." خواست با این حرفها بگوید انتخابات مخدوش نبوده. از اینها گذشته، آقا شجاع رفته بود مجلس با تمام محافظانش. جوری که نمایندگان مجلس به او خندیدند و برایش توضیح دادند که اینجا امنیت دارد و محافظان را از مجلس بیرون کردند. به همین دلیل قرار است نشان شجاعت را به او بدهیم، اسمش را هم می گذاریم " پهلوان شجاع الدوله کهریزکی".

این پهلوان همانی بود که از آمریکایی ها نمی ترسید و در منطقه سبز عراق پیاده راه می رفت، یک ماه قبل که با هلیکوپتر برای مراسم تحلیف رفت و امروز هم با محافظ رفت مجلس. آقا شجاع روز پنجم تیر 1384 یعنی دو روز قبل از انتخاب شدنش گفته بود: " علت اینکه محافظ دارم بخاطر ماه تیر است که 24 سال قبل در این ماه ترور صورت گرفته بود." وی اضافه کرد: " من در حدی که در رابطه ام با مردم خللی وارد نشود، با مشورت متخصصین مسائل حفاظتی را رعایت خواهم کرد." راستی کی یادش است کارتون پسر شجاع را که به خودش می گفت پسر پدر شجاع؟

ابطحی دوستت داریم، بیا بیرون!

آقا جان! اگر ابطحی را دوست دارید، لینک مطالبش را در وب سایتی که از زندان به روز می شود، نگذارید. ابطحی بیچاره مجبور است که در وبلاگش مطالبی بنویسد که مطمئنا وقتی بیرون بیاید به ما خواهد گفت که بابت انتشار هر کدام از آنها چقدر عذاب کشیده است. این مطالب را هرچه بیشتر بخوانند بازجوها فشارشان را به ابطحی برای نوشتن مطلب بیشتر می کنند. البته گفته شده که شرکت انگلیسی که سایت ابطحی در آنجا بوده، فعلا سایت را خوابانده است. رجانیوز که در همراهی با بازجویان و با خنده تمام دندان، دیروز نوشته بود " موتور ابطحی گرم شد" امروز موتورش آمد پائین و نوشت: " انگلیس وب سایت ابطحی را مسدود کرد." با این پررویی که اینها دارند، فکر کنم ممکن است فردا رسما سفیر انگلیس را احضار کنند و دستور بدهند که باید وبلاگ ابطحی را راه بیندازند. یک جوری حرف می زنند انگار ابطحی را خودشان نگرفتند و اگر ابطحی آزاد بود، دولت ایران وبلاگش را مسدود نمی کرد.

بحران مشروعیت

آقا! مردم که قبول تان ندارند - جرات دارید اجازه بدهید مخالفان احمدی نژاد در سراسر کشور یک راهپیمایی آرام برگزار کنند و یک کلمه هم شعار ندهند- دولت ها و ملت های جهان هم که قبول تان ندارند، روحانیون و مراجع تقلید هم که می توانند مشروعیت الهی بدهند که قبول تان ندارند. اگر هم کسی بگوید دیکتاتور هستید، فورا می روید با شاعران و استادان دانشگاه ملاقات می کنید که یعنی من طرفدار ادب و علم هستم. بابا ول کن عزیزم! قبول کن قصه تمام شده. بگو من دیکتاتور هستم و عدالت هم چیز مزخرفی است، هم خودت راحت می شوی هم مردم. بالاخره آدم یا باید از مردم مشروعیت بگیرد یا از طرف خدا؛ فعلا هم که در هر دو تا بسته است. حالا هی گاز اشک آور بزن! هی فشار بده! بالا می روی، یک هفته بعد از بالاتر می افتی زمین. این هم از آیت الله منتظری که دیروز گفت: " ولی فقیه، بدون انتخاب آزاد مردم، مشروعیت ندارد."

لیزنکو و ژنتیک

آدم گلوله خورده باشد، تکان نتواند بخورد، قدرت حرف زدن نداشته باشد، دو ماه در انفرادی و یک ماه در خانه تیمی نگهداری شود، بعد هم بزند توی پوز همه با آن اعترافات درخشانش. سعید حجاریان که در نامه اش در دادگاه ماکس وبر و تالکوت پارسونز و یورگن هابرماس( یا به قول مرتضوی هابرمارس) را عامل ناآرامی ها و اعتراضات پس از انتخابات معرفی کرده بود، آقا را به وزارت کار معرفی کرد و آیت الله خامنه ای دیروز در دیدار با گروهی از اساتید دانشگاه، تدریس علوم انسانی را در دانشگاه عامل همه انحرافات معرفی کرد. آگاهان معتقدند که اصولا تدریس هر علمی در دانشگاه در انحراف مردم اثر دارد. حتی چیزهای ساده ای مثل ریاضیات یا آمار، مثلا اگر آدم آمار بداند، ممکن است که به حرف آقا شجاع، یا الفنون سابق گوش بدهد؟ یا مثلا اگر دو دو تا چهار تا را بفهمد، حاضر است پای این دولت بایستد؟ بقول تلویزیونی ها، لازم به یادآوری است که هفتاد سال قبل از آیت الله خامنه ای، تروفیم لیزنکو، رئیس فرهنگستان علوم استالین، طی نوشته ای اعلام کرده بود که " علم ژنتیک توطئه امپریالیسم علیه سوسیالیسم است."

انقلاب جهل علیه ظلم

در همین یکی دو ماه گذشته یک میلیون مقاله خواندم که این جمله را نقل کردند که " ابراهیم یزدی" گفته بود که " انقلاب ایران انقلاب جهل بود علیه ظلم" و بعد ده صفحه فحش و بد و بیراه به ابراهیم یزدی دادند که چرا چنین جمله ای گفتی؟ عده دیگری هم عین همین حرف ها را در مورد بازرگان گفتند و به آن مرحوم فحاشی کردند. در حالی که اصلا این جمله را بازرگان یا یزدی نگفتند، این جمله را اریک رولو سردبیر لوموند نوشت. حالا می خواهید فحش بدهید، به او فحش بدهید، چکار به یزدی و بازرگان دارید؟

حسن کامران و بهزاد نبوی

پرونده هم که می سازند، برای عمه شان خوب است. یک نفر در تمام دوران رجایی با او رفیق بود، آن هم همین بهزاد نبوی بود. رجانیوز متهمش کرده که در جریان بمب گذاری و انتخاب مسعود کشمیری، عامل بمب گذار، دخالت داشته. یک عکس هم از دوران جوانی بهزاد نبوی چاپ کرده اند، که یعنی انگار همه اسناد را دارند. کسی یادش هست که چه کسی بخاطر استخدام مسعود کشمیری و رعایت نکردن مسائل امنیتی دو سال زندان رفت؟ اگر خیلی علاقه دارید بروید از حسن کامران نماینده مجلس که طرفدار احمدی نژاد است و دو سال را به جرم دست داشتن در ترور رجایی در زندان گذراند، بپرسید.

کمک فکری و الهام بخشی فاطی

کمک فکری خیلی مهم است، در بعضی موارد واقعا آدم نیازمند کمک فکری است. مثلا در مورد اداره کشور، وقتی شما کمک فکری نداشته باشید، سیصد میلیارد دلار را تبدیل می کنید به آشغال و هر روز که می گذرد وضع کشورتان خراب تر می شود. یا مثلا فرض کنید در حوزه سیاست خارجی، وقتی کمک فکری نداشته باشید زرتی می روید به دانشگاه کلمبیا که سخنرانی کنید، بدترین حالت ممکن چیست؟ این که یک نفر قبل از شما برای معرفی تان، شما را دیکتاتور حقیر معرفی کند و هر جمله ای که می گوئید اسباب خنده حضار بشود. بقول آن همولایتی اگر می دانستم اینقدر می خندید، همین جا برایتان گلکاری می کردم. یا در حوزه سیاست خارجی، جوری رفتار کنید که هر سال همه کشورهای دنیا علیه تان قطعنامه صادر کنند و به عنوان مجرم شناخته شوید.

خوب، سووال این است که اگر واقعا این دولت این همه نادان و بی فکر است، چگونه توانسته است چهار سال باقی بماند؟ جوابش را خودتان بلدید، بعد از چهار سال، اینقدر دولت محبوب بود که مردم کشور سه ماه بخاطر رفتنش جشن گرفته بودند و برای اینکه باقی بماند، حکومت عملا نظامی شد و چهار هزار نفر زندانی شدند و هفتاد نفر کشته شدند و به مخالفان دولت تجاوز کردند. زدن گاز اشک آور و تجاوز کردن و کتک زدن که دیگر فکر نمی خواهد، هر موجودی که گوشش دراز تر از دماغش باشد، این کار را می تواند بکند. در همین راستا، غلامحسین الهام گفت: " من برای دادن کمک فکری به دولت آماده ام." یک جوری گفته انگار متفکر است و به فرض اینکه متفکر باشد، انگار که دولت احمدی نژاد به متفکر نیاز دارد. البته غلام مذکور همچنین فرموده است " دولت نهم محصول یک تفکر در طول تاریخ اسلام است." آگاهان توضیح دادند که این تفکر سالهاست در تاریخ اسلام ریشه دارد و به آن می گویند تفکر غلط.

آمریکا چه جور جایی است؟

برای خیلی ها عجیب است که در ایران زنها حق دارند عینک دودی بزنند یا مردم می توانند از دی وی دی استفاده کنند یا زنان پشت فرمان ماشین می نشینند و خیلی چیزهای دیگر. به نظرتان عجیب نیست؟ احتمالا کسی که اینطوری فکر می کند، لابد رسانه های کشورش از صبح تا شب دارند تصاویر عجیب و غریبی از ایران نشان می دهند که چنین فضایی در ذهن او ایجاد می شود. در خیلی از کشورهای عرب، مردم فکر می کنند که اسرائیلی ها از صبح تا شب دارند بچه های مسلمانی را که دزدیده اند، لای پلو می گذارند و می خورند. در خیلی از کشورهای اروپایی هم همه فکر می کنند که مردم عربستان از صبح تا شب دارند با یک دست زنهایشان را کتک می زنند و با دست دیگر قلیان می کشند.

در همین راستا، خیلی از کسانی که درباره آمریکا فکر می کنند، تصویرشان این است که آمریکایی ها سوار بر جیپ از صبح تا شب دارند به سرخپوست ها تیراندازی می کنند یا سیاهپوست ها را تکه تکه می کنند. من فکر می کنم همه این چیزها تقصیر پرفسور مولاناست، این بنده خدا بعد از سی سال که برای پنتاگون کار کرده و دیگر خسته شده و تصمیم گرفته به وطن خدمت کنند، یک مشت پپه گیرآورده و از صبح تا شب خبرهای جدیدی از آمریکا به آنها می دهد، آنها هم می گویند: عجب! راست می گی؟ بذار یادداشت کنم.

در همین دو روز گذشته این خبرها در رجانیوز منتشر شد: " تعداد بانکهای ورشکسته آمریکایی به 84 بانک رسید." از طرفی رجانیوز اعلام کرد: " در زندانهای آمریکا اندام تناسلی زندانیان را می برند." همین وب سایت به نقل از یک جایی به اسم کانترپانچ اعلام کرد: " مردم آمریکا زودباورترین مردم در جهان هستند." همین سایت امروز نوشت: " کمپانی مایکروسافت به نژادپرستی متهم شد." و در همین رجانیوز این خبر نوشته شده است: " حزب طرفدار آمریکا بعد از 54 سال در انتخابات ژاپن شکست خورد." یعنی این حزب ژاپنی، دقیقا بعد از پنجاه و چهار سال که در آمریکا جمهوریخواهان ضعیف ترین موقعیت را دارند و یک سیاهپوست رئیس جمهور آمریکا شده و یک زن وزیرخارجه آمریکا شده و آمریکا از تمام موقعیت های نظامی اش عقب کشیده، شکست خورده.

شغل جدید مرتضوی

شغل جدید مرتضوی بزودی معلوم خواهد شد. فعلا دارند برایش اتاق پیدا می کنند که حوصله اش سر نرود. سراج، معاون امنیتی - سیاسی دادستان کل کشور گفت: " وی هم اکنون به عنوان معاون مطلق منصوب شده و باید برای او جایی تعیین کنیم و تعیین وظایف کرده و بعد شرح وظایف را به او بگوئیم." همین سراج درباره نقش مرتضوی در هیات نظارت بر مطبوعات گفت: " سعید مرتضوی نقشی در هیات نظارت ندارد و نماینده رئیس قوه قضائیه در این شورا به مدت دو سال من هستم." آقا، من قول می دهم که دیگر در مورد مرتضوی چیزی ننویسم، شما هم زیاد در موردش حرف نزنید که دوباره برش نگردانند سر مطبوعات و دادگاه سیاسی و امنیت اجتماعی. بگذاریم یواش یواش محو بشود.

شب قدر و روز قدس
به نظرم باید یواش یواش خودمان را برای کارهای خوب خوب آماده کنیم. روز قدس که مال بابای حزب اللهی ها نیست، پیشنهاد اولش را آیت الله منتظری داده و از همان سال هم مردم بخاطر آقای منتظری می رفتند به خیابان تا از فلسطین حمایت کنند. حالا، هم آقای منتظری نظرش تغییر کرده و هم مردم. اصولا هم روز قدس روز مهمی است. چون مردم باید از ملتی که کشته می شود و اسیر می شود و در سرزمین خودش حق ندارد حرف بزند و از کشورش بیرون رانده می شود، حمایت کنند، دقیقا مثل مردم ایران. یک زمانی فلسطینی ها زیر فشار اسرائیل بودند، حالا مردم ایران زیر فشار حکومت ایران هستند. فرقش این است که هنوز مردم را از خانه های شان بیرون نکردند که با توپ و تانک خانه مردم را بگیرند و خودشان بشوند عملا صاحبخانه. ظاهرا آن را گذاشته اند برای مرحله بعد، ما هم برای حمایت از مردم ایران، روز قدس را در ایران و تمام جهان برگزار باید بکنیم. شعار اصلی هم همین که: " نه غزه نه لبنان، جانم فدای ایران!" ضمنا تا هنوز تکذیب نشده، خودتان را برای مراسم شب قدر آقای خاتمی آماده کنید که صدای مان باید به گوش همه برسد.

maandag 14 juni 2010

به هتک حرمت شهروندان ایرانی اعتراض کنیم نه فقط مرجعیت روحانی

اینکه برخی میگویند به هتک حرمت فلان مرجع یا روحانی می بایست اعتراض کرد ، نشانه آن است که ما قبول داریم مرجعیت شهروند درجه یک است و مابقی مردم شهروند درجه دو ! چه فرقی میکند که اراذل و اوباش حکومتی به چه خانه ایی حمله کرده اند ، مهم این است که به حریم خصوصی یک ایرانی تجاوز کرده اند ، که البته این تنها حمله نبوده است و بیش از این به دهها خانه و مجتمع مسکونی به شکل وحشیانه ایی حمله کردند و متاسفانه همین مرجعیت در قدرت سکوت کرد و اعتراضی نکرد . با این حال ما نمی بایست سکوت کنیم ، می بایست نسبت به هتک حرمت هر ایرانی ، خارج از این که چه شغل و موقعیتی دارد حساسیت نشان دهیم . هیچ کدام از این مراجع برتر از دیگر شهروندان کشور نیستند ، و ما نیز نمی بایست با حرفها و حرکات غلط ، این باور را جا بیندازیم که آنها از جایگاه برتری در جامعه برخوردار هستند . این حرکت غلط باعث میشود که برخی بگویند ، مردم همواره حامی روحانیت و مرجعیت هستند . در حالیکه می بایست گفته شود مردم همواره حامی حقوق بشر و حقوق شهروندی هستند . روحانیت نمی بایست جایگاهی بالاتر از دیگر مردم داشته باشد . بالاتر بودن جایگاه روحانی ، یاد آور نظام طبقاتی است . ما می بایست نسبت به نظام طبقاتی که در آن روحانی یا سرداران نظامی ، برتر از دیگران محاسبه میشوند مخالفت کنیم . اینها با اساتید دانشگاه ، با معلمان ، با دانشجویان ، با کارگران ، و با قشرهای مختلف جامعه رفتاری به مراتب زننده تر و زشت تر داشته اند ، با این حال عجیب است که ما صرفا بر روی هتک حرمت مراجع تقلید و صنف روحانی حساسیت نشان دهیم . این باور و فرهنگ می بایست یک بار برای همیشه کنار گذاشته شود ، و این جامعه طبقاتی از بین برود تا همه در مقابل قانون برابر باشند . به خاطر محکوم کردن حکومت ، از نظام طبقاتی دفاع نکنیم . هر شیوه ایی برای محکوم کردن حکومت شیوه درستی نیست ، برخی شیوه ها مثل همین شیوه که در آن از فلان روحانی و مرجع حمایت بیش از حد میشود ، دارای تبعات بدی برای ما خواهد بود و ما را برای رسیدن به یک جامعه برابر ناکام خواهد گذاشت

zondag 13 juni 2010

تظاهرات خود جوش و بدون مجوز نیروهای نظامی در سالگرد کودتای انتخاباتی

در بیست و دوم خرداد سالگرد کودتای انتخاباتی در حالی که به معترضان هیچ گونه مجوزی داده نشد ، نیروهای نظامی و لباس شخصی ها بدون درخواست مجوز یک تظاهرات گسترده و چشمگیر در تهران بر پا کردند . این تظاهرات که در سکوت برگزار شد ، همراه با نمادهایی مثل باتوم ، سپر ، کلاه خود ، و برخی اسلح های سبک و نمادین نیروهای انتظامی همراه بود . در این تظاهرات گسترده عده ایی قصد بر هم زدن نظم نظامی شهر را داشتند که نیروهای مخلص با آنها برخورد کردند و تعدادی را نیز دستگیر کردند . در نهایت یک بیانیه یک خطی نیز قرائت شد بدین شرح : خامنه ایی ! آسوده بخواب که ما بیداریم . مقامات نیروی نظامی از این تظاهرات خود جوش استقبال کردند ، و گفتند این تظاهرات خود جوش و حتی بدون مجوز ، پاسخ دندان شکن به آنانی است که مدعی هستند در کشور ما کسی نمیتواند تظاهرات بدون مجوز برپا کند . در این کشور حتی نیروهای نظامی هم که بنا به نص قانون اساسی نمی بایست در سیاست دخالت کنند ، آزاد هستند تا هر وقت میلشان کشید ، تظاهرات خود جوش با نمادهایی که خود می پسندند بر پا دارند . عده ایی اغتشاشگر هم که قصد بر هم زدن تظاهرات عظیم نیروهای نظامی را داشتند دستگیر و طبق قوانین با آنها برخورد خواهد شد .

vrijdag 11 juni 2010

این بانگ آزادی از خاوران خیزد

این صدای آزادیخواهانه مردم ایران است که از مشرق زمین به گوش می رسد . گوش کنید ! از مشرق زمین ، صدای مردمانی به گوش می رسد که بار قرنها استبداد و دیکتاتوری را بر دوش میکشند . دیگر در شهر مردمان خواب نیستند ، مردمان بیدارند ، و آواز آزادی سر می دهند . و از طوفانی که در پیش است هراسی ندارند ، چرا که مردم ایران زمین ، بوی خوش آزادی را احساس میکنند ، و بر پشت بامها فریاد میزنند : بوی جوی مولیان آید همی ، یاد یار مهربان آید همی . یار مهربان ما ، همان ندای آزادی است که ترس و وحشت مردم را خنثی کرده است ، و شور و شوقی وصف نشدنی در دل ایرانیان ایجاد کرده است . سایه ترس در حال محو شدن در آفتاب آزادیست .

از رهبران جنبش می بایست مراقبت سیاسی کرد

اگر رهبران جنبش سبز دعوت به تظاهرات بدون مجوز کنند ، و مردم به خاطر ترس از سرکوب و کشته شدن یا زندانی شدن ، استقبال گسترده نکنند ، تبعات سیاسی بسیار سنگینی برای رهبران جنبش خواهد داشت و بسیار تحت فشار قرار خواهند گرفت . ولی اگر مردم حتی بدون دعوت رهبران جنبش به خیابانها بیایند و اعتراض کنند آنوقت همانند روز عاشورا ، رهبران جنبش میگویند ما دعوت نکردیم مردم خودشان آمدند چرا که به شما اعتراض دارند ، بنابراین باز از رهبران جنبش مراقبت سیاسی میشود ، و اگر مردم به دلیل ترس از سرکوب حضور چشمگیر پیدا نکردند ، رهبران جنبش میتوانند بگویند که ما گفتیم نیایند آنها هم نیامدند . بنابراین مردم می بایست به این ترفندهای سیاسی دقت کنند ، و سپس تصمیم خود را بگیرند . جنبش سبز برای طرح مطالباتش به رهبران سیاسی نیاز دارد ، بدون رهبران سیاسی واسطه ایی برای انتقال مطالباتش به رده های بالا ندارد . همانطور که رهبران جنبش سبز ، دولت را مشروع نمیدانند ، ولی برای درخواست مجوز ، مجبور هستند به همین دولت نامشروع مراجعه کنند . مراقبت سیاسی از رهبران جنبش لازم است ، هر چند که نقد هم لازم است ، مراقبت سیاسی موضوعی جدای از نقد و انتقادات است . مراقبت سیاسی به این معنی نیست که از رهبران جنبش انتقاد نکنیم ، اصولا انتقاد می بایست در این جنبش نهادینه شود اما بار تمام مسئولیتها را به دوش یکی دو نفر نگذاریم . باید قبول کنیم که بار اندوه و مشکلات و مبارزات یک ملت بزرگ را نمیتوان صرفا بر دوش چند رهبر سیاسی گذاشت . می بایست تا جای ممکن از این بار کم کرد و این مسئولیتها را بین خود معترضان تقسیم کرد . یکی از همین مسئولیتها حضور مردم در بیست و دوم خرداد بدون اخذ مجوز است . بهتر است مسئولیت آمدن یا نیامدن در این تظاهرات ، بر عهده مردم باشد و نه رهبران جنبش . مطمئن باشید حتی اگر رهبران جنبش تاکید میکردند که بدون مجوز هم بیایید ، باز آنانی که ترس از سرکوب دارند نمی آمدند ، و حالا هم که گفته اند تظاهرات بدون مجوز برقرار نمیشود ، باز انانی که واقعا قصد حضور داشتند خودشان احساس مسئولیت میکنند و میاند .

donderdag 10 juni 2010

چرا به این واقعیت توجه نمیشود ؟

موضع رهبران جنبش سبز در مورد تظاهرات بیست و دوم خرداد ، مشخص است که به خاطر تردید است . خیلی ها میگویند چرا آنها چنین موضعی را گرفتند ، ولی خود شما اگر جای آنها بودید چه موضعی میگرفتید ؟ اگر این تظاهرات مجوز داشت ، در واقع خیال رهبران جنبش سبز راحت بود که میلیونها نفر به خیابان میایند و قدرت مدنی خود را به رخ حکومت میکشند ، از همین جهت هم رهبران جنبش سبز با خیال راحت درخواست مجوز دادند . ولی وقتی که مجوز داده نمیشود ، رهبران جنبش دو گزینه در پیش دارند . یا باز بر دعوت خود پافشاری کنند ، یا اینکه صرفنظر کنند . اما موضوع این است که آنها در تردید هستند که آیا با وجود سرکوبهای شدید و خشونت طلبی توسط حکومت ، باز هم معترضان حاضر هستند در یک تظاهرات بدون مجوز که پر از مخاطرات است حضور پیدا کنند ؟ اگر آنها بر دعوت خود پافشاری کنند ، و بسیاری از معترضان به دلیل ترس از سرکوب حضور پیدا نکردند ، آنوقت آیا قدرت تبلیغاتی را به حریف واگذار نمیکنند ؟ من بعید میدانم که همه دغدغه های رهبران جنبش سبز ، جان و مال مردم باشد ، بلکه بیشترین دغدغه آنها همین تردید است . خود معترضان هم همواره در تردید بوده اند . مثلا برای روز عاشورا اگر به لینکهای آنموقع و کامنتها نگاه کنید ، خیلی ها مطمئن نبودند که آیا مردم حضور گسترده پیدا میکنند یا خیر . در واقع رفتار جمعی معترضان چندان قابل پیش بینی نیست . و همین غیر قابل پیش بینی بودن باعث شده است که رهبران جنبش را محتاط کند . البته دلائل سیاسی دیگری هم است ، ولی مهم ترین آن همین تردید در مورد حضور گسترده معترضان ، در یک راهپیمایی بدون مجوز است . بسیاری از معترضان هم با توجه به سرکوبهای یکسال گذشته و خصوصا روز عاشورا در تردید هستند که حضور پیدا کنند یا خیر . از بعد عاشورا هنوز معترضان نتوانسته اند یک تجمع گسترده خیابانی تدارک ببینند ، و مطمئنا یکی از دلایلش خشونت بی حد و مرز حکومت در روز عاشورا بوده است . در واقع اگر بخواهیم بدون رو در بایستی سوالی بپرسیم ، سوال این است : اگر رهبران جنبش سبز معترضان را دعوت به یک راهپیمایی بدون مجوز کنند ، آیا معترضان حضور گسترده پیدا خواهند کرد ؟ این سوالی است که پاسخ دادن به آن به این سادگی ها نیست . و اینجا فقط بحث سرکوب و ترس و ارعاب در میان است و لاغیر .

لغو تظاهرات توسط موسوی و کروبی قابل پیش بینی بود

رهبران جنبش سبز به دلیل عدم اعطای مجوز ، تظاهرات بیست و دوم خرداد را لغو کردند که البته این موضوع آنقدر قابل پیش بینی بود که حتی روزنامه کیهان پیش پیش آن را در خبرهای ویژه خود گنجانده بود . چرا که اگر این رهبران بخواهند در چهارچوب قوانین جمهوری اسلامی کار کنند ، مشخص است که مردم را به یک تظاهرات بدون مجوز فرا نمیخوانند و اگر چنین کنند و عده ایی بیایند و کشته و مجروح شوند ، انگشت اتهام حکومت مستقیما به سمت سران جنبش سبز گرفته خواهد شد ، و هوچی گری راه خواهند انداخت که سران فتنه ، عده ایی را تشویق به اغتشاش غیر قانونی در پایتخت کردند . و سپس هم خواهند گفت که درخواست مجوز سران جنبش به این و آن دلیل غیر قانونی بوده است ، و خلاصه در نهایت هزینه سنگین از لحاظ سیاسی بر دوش سران جنبش سبز خواهند گذاشت . اما چرا سران جنبش سبز درخواست مجوز دادند با اینکه بر همگان روشن بود که حکومت مجوز نمیدهد ؟ از یک طرف آنها میخواستند در چهارچوب قانون اساسی کار کنند ، از یک طرف میخواست بگویند که این حکومت حاضر نیست و یا بهتر بگویم میترسد به معترضان مجوز بدهد ، از یک طرف به معترضان اعلام کنند که ما پشتیبان تظاهرات های خیابانی هستیم ولی این تظاهرات اگر بدون مجوز باشد ، دارای هزینه های غیر قابل پیشبینی است ، بنابراین انتخاب با معترضان است که حضور پیدا کنند یا حضور پیدا نکنند . در واقع به هواداران جنبش سبز پیام دادند که اگر تا ابد هم درخواست مجوز بدهیم ، اینها قبول نخواهند کرد این حکومت هیچ معترضی را در چهارچوب قانون نخواهد پذیرفت . مردم اگر میخواهد به نتیجه برسند ، بهتر است که تصمیم خود را بگیرند . حالا مردم و معترضان می بایست تصمیم بگیرند . که آیا قصد دارند در سالگرد انتخابات بیست و دوم خرداد حضور پیدا کنند ، آنهم با تمام ریسکهایی که در بر دارد ؟ هر چه حضور گسترده تر باشد ، امکان سرکوب کمتر است . و هر چه حضور کمتر باشد هم امکان سرکوب بیشتر است و هم اینکه امکان انکار جنبش سبز برای حکومت ساده تر خواهد بود

woensdag 9 juni 2010

ای کاش ملانصرالدین رئیس جمهور کشورمان شده بود

پس از تصویب قطعنامه تحریمی شورای امنیت علیه ایران ، احمدی نژاد با خونسردی در پشت تریبون قرار میگیرد ، یک دستمال از جیبش بیرون می آورد و سپس چند فین عمیق و اساسی در آن می کند ، و این عمل او میشود کل استراتژی سیاست خارجه ما در مقابل قدرتهای جهانی . و در چنین شرایطی آدم آرزو میکند حالا که اینقدر مصیبت زده شده ایم ، ای کاش حداقل به جای احمدی نژاد ، ملانصرالدین رئیس جمهور کشور شده بود ، چرا که از او گهگاهی رفتارهای معقول و حکیمانه سر میزد . اما در مورد احمدی نژاد ، ادم اول از شیوه حرف زدن او هراس دارد ، سپس از سیاستهایی که در پیش میگیرد . و این چنین شخصیتی ، مدعی است که بیست و چهار میلیون نفر به او رای داده اند . ایرانیها بیشتر از آنکه به دنبال پیشرفتهای سیاسی و اقتصادی باشند ، به دنبال آبروداری هستند ، و از همین روی هم میگویند : صورت خود را با سیلی سرخ نگه میداریم ، که نشان میدهد بر روی آبروی خود بسیار حساس هستند . و درست در چنین فرهنگی ، پدیده ایی به مراتب مضحک تر از ملانصرالدین ظهور میکند ، و برای خود یک رکورد انتخاباتی ثبت میکند که حتی اگر امام زمان هم ظهور کند با همه محبوبیتی که در کشور شیعه نشین ایران دارد ، قادر به شکستن آن نخواهد بود ! حقیقتا تحقیر یک ملت هم حد و حسابی دارد ، تحمل ظلم و جور و سیاستهای غلط به مراتب راحت تر از تحمل برخی رفتارهای ملانصرالدینی است.

dinsdag 8 juni 2010

اعطای مجوز برای تظاهرات یعنی به رسمیت شناختن جنبش سبز

اگر حکومت با برگزاری تظاهرات ، حتی بدون شعار معترضان موافقت کند ، با این حرکت در واقع جنبش سبز را به رسمیت شناخته است . البته به نظر بعید میاید که این حکومت به معترضان مجوز تظاهرات بدهد ، ولی بدانید که اگر چنین کند این حرکت یک پیروزی سیاسی برای جنبش سبز است چرا که توانسته است در چهارچوب قوانین جمهوری اسلامی ، به شکل قانونی ، اعتراض کند ، و این موضوع باعث مشروعیت بخشیدن به جنبش میشود . هر چه جنبش سبز بیشتر مشروعیت قانونی بگیرد ، احزاب و گروههای متمایل به دولت و حکومت ضعیف تر میشوند . در حرکتهای بعدی جنبش میتواند مطالبات قانونی بیشتری داشته باشد و بهتر خود را تثبیت کند . حضور گسترده معترضان حتی در یک تظاهرات سکوت ، بازتاب گسترده جهانی خواهد داشت ، و اگر این حضور با مجوز باشد دیگر انکار آن غیر ممکن است . و حتی خبرنگاران میتوانند آزادانه فیلم و گزارش تهیه کنند ، و به سراسر دنیا مخابره کنند . حکومت تمام اینها را در نظر میگیرد ، و اصلا دوست ندارد در شرایطی که از لحاظ بین المللی برای موضوعات اتمی تحت فشار است در داخل کشور نیز تحت فشار باشد . بنابراین اعطای مجوز از طرف حکومت به نوعی اعطای قدرت و مشروعیت به معترضان است و حکومتی که در یکسال گذشته واقعتیهای بسیار را پنهان کرده است تا این جنبش و ماهیت آن را انکار کند ، تقریبا محال است که به راحتی چنین گشاده دستی کند و وجه قانونی به اعتراضات بدهد . ولی اگر چنین کرد می بایست استقبال کرد . و می بایست منتظر بود که برخی شخصیتهای تاثیر گذار نیز که منتقد حداقلی حکومت هستند ، به صف معترضان بپیوندند .

vrijdag 4 juni 2010

جامعه شناسی نخبه کشی « فرهنگ توحش » .

تمامی تاریخ ایران شاهدی است بر تجاوزهای متعدد و مدام به جان و مال مردم . گذشته از غصب و مال و اموال مردم ، ایران کشوری بود که در آن شاهان و شاهزادگان نه فقط به وسیله دشمنان بلکه توسط بستگان خود نیز به قتل می رسیدند و یا کور و اخته و ... می شدند . شمار شاهزادگان ساسانی که در حین شکار برای همیشه مفقود شدند یا به دست بستگان خود کور شده و به قتل رسیدند قابل ملاحظه است . در ایران بعد از اسلام و طی قرنهایی که به متحد شدن دوباره ایران در دوره صفوی انجامید ، همین سنت برقرار بود . تاریخ صفویان نیز سرگذشت بی پایانی است از قتل و کور کردن اعصای خاندان سلطنتی بگذریم از دیوانیان و مردم عادی . برای نمونه اسماعیل دوم به وسیله بستگانش به قتل رسید ، محمد خدابنده را کور کردند و عباس اول حتی یکی از پسران خود را سالم نگذاشته بود که بتواند به عنوان جانشینش بر تخت بنشیند . نادر شاه افشار ، غلام اسیر یکی از ایلات ، که بعدها به راهزنی پرداخت ، سپس سردار بزرگ و بنیانگذار سلسله افشار شد ، فرزند خود را در یک حمله عصبی کور کرد . آغا محمد خان قاجار ، شاهرخ را که به دست پدرش نادر شاه کور شده بود ، برای افشای محل اختفای گنجینه هایش چنان وحشیانه شکنجه کرد که به رغم اعتراف زنده نماند . خود آغا محمد خان در نوجوانی و در پیش شکست طایفه اش در جنگ با قبیله ایی دیگر اخته شده بود . هنگام فتح کرمان ، او آن قدر مردم آن شهر را کو و اموالشان را غارت کرد که عواقب مخربش هنوز گریبانگیر آن منطقه است . سلاطنین زندیه که سرانجام به وسیله اقا محمد خان سرنگون شدند ، بر خلاف افسانه رایج ، در برادرکشی و خیانت به اعصای خاندان خود مهارت بسزایی داشتند . دامنه این پدیده حتی به اواسط قرن نوزدهم میلادی هم میکشد . عباس میرزای ملک آرا پسر دوم و محبوب محمد شاه ، نزدیک بود در سن یازده سالگی به دست برادر بزرگش ، ناصرالدین که بعدها به تخت نشست به قتل برسد . عباس میرزا جان خود را مدیون مداخله سفرای مهم خارجی و دولتهای متبوعشان می داند . اما ضمنا اموال شخصی اش مصادره شد . و لوازم خانه اش را ماموران برادرش غارت کردند . سرنوشت اهل دیوان خود فصل بزررگ دیگری است . سرانجام دهشتناک وزیران اعظم ، مجدالملک یزدی ، خواجه شمس الدین جوینی « که خود در به قتل رساندن اولی سهیم بود » و خواجه رشیدالدین فضل الله به دست ایلخانان مغول چندان معروف است که احتیاج به توضیح ندارد . این در مورد فرمان شاه صفی مبنی بر قتل عام خیانت بار خاندان امام قلی خان نیز صادق است . همین طور سرنوشت وحشتناک حاج ابراهیم کلانتر ، اعتمادالدوله ! به دست فتحعلیشاه و نیز قتل قائم مقام و امیر کبیر به فرمان محمد شاه و پسرش ناصرادلین شاه ، قتل تیمور تاش و سردار نصرت الدوله و دیگران به فرمان رضاشاه پهلوی از جمله این موارد است . از این گذشته ، این واقعیت که ماموران دولت ، از وزیر اعظم تا درباریان را بدون اجازه قبلی و یا حتی برکناری از مقامشان در ملاعام فلک میکردند ، شاهد دیگری است بر الینکه نه تنها هیچ اشرافیت و شهروندی وجود نداشته بلکه هیچ گونه چارچوب قانونی و اصول سنتی در میان نبوده است . قضاوت اینکه از این امنیت چه ترواش کند با خود خواننده است . اما فراموش نشود که این امنیت برخاسته از متن فرهنگ جامعه ایران است و اگربد است و مشئوم و اگر مقصری دارد ، خود جامعه ایرانی است ... شاردن می نویسد : ایرانیان خیلی علاقه به دلالی دارند و دوست می دارند که کالا را بخرند و استفاده ایی گرفته بفروشند . از جمله عللی که برای فساد اجتماعی اورده اند ، یکی نیز این بود که ایرانیان که از غارت و چپاول کردن روزگار سپری کرده بودند ، در زمان قدرت گرفتن بی میل به رفتن به گرجستان نبودند . به دلیل اینکه مردم در آنجا مسیحی بودند ، و به عنوان کافر به سلطان صفوی این جواز داده میشد که به اموال و زنان و دختران آنها تجاوز کنند . در زمان صفوی ، ایرانیان مکرر به گرجستان لشکر کشیدند و صدها هزار اسیر از زن و دختر و پسر آن مردم را به ایران آوردند و فروختند . که این تعداد افراد به نوبه خود در وضع فساد شهرها بی تاثیر نبوده اند .

برگرفته شده از کتاب جامعه شناسی نخبه کشی نوشته علی رضا قلی

خامنه ایی : امام می‌فرمود که اگر از ما تعریف کردند، بدانیم که خیانتکاریم

یکی از مواضع آیت الله خمینی که مورد تایید کشورهای غربی بود ، قطعنامه پانصد و نود هشت بود . غربی ها مشخصا از این قطعنامه حمایت میکردند ، و اقای خمینی هم مدام در شعارهایشان تاکید میکردند که این جنگ اگر بیست سال هم طول بکشد ما ایستاده ایم ! چگونه است که خود حضرت امام میتوانند مواضعی دشمن شاد کن داشته باشند ، میتوانند تصمیماتی را بگیرند که مورد تایید کشورهای غربی است ، اما منتقدان ایشان نمیتوانند ؟ آیا به استناد همین سخن که اگر از ما تعریف کردند بدانیم خیانتکاریم ، نمی شود گفت که خود آیت الله خمینی خیانتکار بوده است ، چرا که پذیرش قطعنامه باعث خوشحالی کشورهای غربی شد ؟ در زمانه خودمان ، آیا آزاد سازی گروگانهای انگلیسی آنهم با کت و شلوار و تشریفات بسیار ، باعث خوشحالی سران انگلیس نشد ؟ آیا تونی بلر از این مواضع حکومت اسلامی تشکر نکرد ؟ آیا احمدی نژاد به کشور خیانت کرد ؟ مثالهای زیادی از تناقضات رفتاری حاکمیت میشود ارجاع داد که مشخصا باعث خوشحالی کشورهای غربی شده است . اما همواره آنها منتقدان را به خیانت محکوم میکنند و در مورد رفتارهای متناقض خود پاسخگو نیستند .

اسلامی که با قصاص و حجاب اجباری مخالف است اسلام آمریکایی است

سید علی خامنه ایی امروز در باب مقایسه اسلام ناب محمدی و اسلام آمریکایی ارجاعاتی به سخنان اقای خمینی دادند که از این سخنان اینگونه برداشت میشود که هر کس طرفدار اسلامی بدون جبر ، بدون خشونت ، و به قول آقای موسوی طرفدار اسلام رحمانی باشد ، این اسلام آمریکایی است . فکر میکنم ایشان داشتند پاسخی به سخنان اخیر خانم رهنورد و اقای موسوی میدادند که از اسلام رحمانی دفاع میکردند . البته بسیاری بر این عقیده هستند که اسلام همینی است که حاکمیت اعمال میکند و علی خامنه ایی نیز امروز قصد داشت با ارجاعات مکرر این ادعا را ثابت کند که برای دفاع از اسلام نمی بایست برخی احکام آن مثل قصاص و حجاب اجباری را کمرنگ کرد . در واقع ایشان توضیح دادند که برای خوشایند منتقدان اسلام نمی بایست برخی احکام قرآن که با حقوق بشر در تناقض است را حذف یا کمرنگ کرد . علی خامنه ایی در ادامه توضیح داد که برخی شخصیتها که در بدو ورود ایت الله خمینی از پاریس به تهران همراه ایشان بودند بعدها اعدام یا زندان شدند . و با این ارجاعات سعی کردند اثبات کنند که بنیانگذار جمهوری اسلامی طرفدار تفسیری خشن از اسلام بوده اند و با این ارجاعات مکرر مشخص است که منظور ایشان سران جنبش سبز هستند که هم از خط امام صحبت میکنند و هم از اسلام ، ولی تفسیری میانه و مسالمت آمیز از احکام اسلام دارند . علی خامنه ایی با امریکایی خواندن چنین اسلامی سعی کرد با زیرکی یک بار دیگر سران جنبش سبز و برخی حامیان آنها که تفاسیری متفاوت از اسلام را ارائه میدهند به بیگانگان متصل کند . علی خامنه ایی همچنین توضیح داد که ایت الله خمینی با هیچکس دشمنی شخصی نداشت و صرفا دشمنی ایشان با برخی گروهها و افراد به دلیل دشمنی آنها با خدا و اسلام بوده است . از همین روی اقای خامنه ایی سعی کردند بگویند که دشمنی ایشان نیز با برخی گروهها یک دشمنی شخصی نیست و بیشتر یک دشمنی مکتبی است در واقع چون مخالفان ایشان از صراط مستقیم مکتب اسلام منحرف شده اند ، ایشان نیز با آنها دشمن است . ظاهرا علی خامنه ایی به دنبال ارجاعات تاریخی و احکامی میگردد که با توسل به آن بتواند رهبران جنبش سبز را مجازات کند و سپس عمل خود را یک عمل اسلامی و در خط امام نشان بدهد . و در نهایت بگوید دشمنی شخصی در کار نبوده و مجازات سران جنبش و طرفداران آن یک حرکت مکتبی و مبتنی بر احکام و مبانی شرع و اسلام بوده است .

خودتان بیایید اعدام و زندان شوید !

سید علی خامنه ایی در سخنرانی امروز به مناسبت درگذشت آقای خمینی ، به نقل از وصیت ایشان فرمودند : کسانی که معاند انقلاب و نظام هستند ، و از کشور گریخته اند ، خودشان به کشور بازگردند ، اعدام و یا زندان شوند ، تا از عذاب الهی رهایی پیدا کنند ! « از ایرانیان خارج کشور درخواست میشود به وصیت امام راحل لبیک گفته و هر چه سریع تر در جهت اعدام و زندان شدن به کشور باز گردند ، باشد که مورد لطف و عنایت پروردگار قرار گیرند »

zaterdag 29 mei 2010

اگر روزی آخوندها دست به اعتصاب بزنند چه اتفاقی می افتد ؟

اگر روزی وسایل نقلیه عمومی اعتصاب کنند ، کار مردم لنگ میشود . اگر سپورها اعتصاب کنند ، احتمالا بوی گند شهرهای بزرگ کشور را پر میکند . اگر کارگران اعتصاب کنند ، اقتصاد کشور لنگ میشود . اگر بازاریان مدتی اعتصاب کنند ، چه بسا حکومت سقوط کند . اگر صنف دکترها ، پرستارها ، معلمها ، کارمندان دولتی ، ... اعتصاب کنند ، کشور پس از مدتی به نوعی فلج میشود . اما تصور کن اگر حتی تصور کردنش جرمه ، اگر روزی یا چند روزی آخوندها اعتصاب کنند ، و بالای منبر نروند ، و مسجد نروند ، و کلا صنف آخوند اعلام کند که به اعتراض نسبت به چیزی که ما نمیدانیم چیست ، مدتی دست از کار بکشند ، چه اتفاقی در کشور می افتد ؟ در واقع کجای کار کشور لنگ میشود ؟

اخلاقیات در دین زرتشت ، ویل دورانت

پيروان دين زردشت جهان را به صورت ميدان مبارزه ميان خير و شر تصور مي‌كردند،‌ با اين طرز تصور خويش، در خيال، محرك نيرومندي بيرون از قوانين طبيعت مقرر مي‌داشتند كه فردا را به كار نيك تشويق مي‌كرد و ضامن اجراي آن بود. نفس بشري ر ا نيز، مانند صحنة جهان،‌نبردگاه ارواح پاك با ارواح پليد مي‌دانستند؛ به اين ترتيب،‌هر كس در نظر ايشان سربازي بود كه خواه‌نا‌خواه در صف خدا يا در صف شيطان مي‌جنگيد،‌ و هر كار كه به آن برمي‌خواست يا از آن خودداري مي‌كرد، خود به خود،‌به تقويت دستگاه اهورمزدا يا دستگاه اهريمن مي‌انجاميد. با اين فرض كه انسان براي رسيدن به اخلاق نيك محتاج به تكيه‌گاه فوق طبيعي باشد، بايد گفت كه جنبة اخلاقي دين زردشت عاليتر و شگفت‌انگيز تر از جنبة‌ ديني و الاهي آن است؛ اين طرز تصور به زندگي روزانة آدمي شرافت و مفهومي مي‌بخشد كه از ديد قرون وسطايي نسبت به انسان، كه او را چون كرم ناتواني تصور مي‌كرد، يا از ديد جاري در اين ايام،‌كه او را دستگاه مكانيكي متحرك خود به خود تصور مي‌كند، هرگز چنان شرافت و مفهومي براي آدمي فراهم نمي‌شود. انسان، مطابق تعليمات مذهب زردشت، همچون پيادة صحنة شطرنج نيست كه درجنگ جهانگير دائمي بدون ارادة‌ خود در حركت باشد، ‌بلكه آزادي اراده دارد، ‌چه اهورمزدا چنان خواسته است كه انسانها شخصيتهاي مستقلي باشند و با فكر و انديشة‌خود كار كنند، و با كمال آزادي در طريق روشني، يا در طريق دروغ،‌ گام نهند. چه اهريمن،‌ خود، دروغ مجسم و جاندار،‌ و هر دروغگو و فريبكار بنده و خدمتگزار وي به شمار مي‌رفت.
از اين طرز تصور كلي قانون اخلاقي مفصل و در عين حال ساده‌اي به وجود آمد كه بر اين قاعدة ‌طلايي تكيه داشت كه: «تنها كسي خوب است كه آنچه را بر خود روا نمي‌دارد، بر ديگران نيز روا ندارد.» به گفتة‌ اوستا، انسان سه وظيفه دارد: «يكي اينكه دشمن خود را دوست كند؛ ديگر اينكه آدم پليد را پاكيزه سازد؛ و سوم آنكه نادان را دانا گرداند»، بزرگترين فضيلت تقواست، و بلافاصله پس از آن، شرف و درستي در كردار و گفتار است. در ميان پارسيها رباخواري رايج نبوده، ولي باز پس دادن وام را امر واجب و مقدسي مي‌شمردند. در شريعت اوستا (مانند شريعت يهود) بدترين همة گناهان كفر و الحاد بود. از روي تنبيه‌هاي سختي كه دربارة‌ ملحدان اجرا مي‌شد،‌ مي‌توان حدس زد كه شك در دين درميان پارسيان وجود داشته است؛ كساني را كه از دين باز مي‌گشتند بدون درنگ اعدام مي‌كردند. بخشندگي و مهرباني،‌كه پروردگار همه را به آن فرمان داده بود، عملا شامل حال كفار،‌ يعني بيگانگان، نمي‌شد،‌ چه آنان گروه پس افتاده‌اي از مردم تصور مي شدند كه اهورمزدا تنها محبت سرزمين خودشان را به دلشان انداخته بود تا از هجوم و حملة‌ بر ايران زمين غافل بمانند. به گفتة‌ هرودوت، پارسيان، «خود را از هر جهت بهتر و والاتر از همة مردم روي زمين مي‌دانستند»؛ چنان باور داشتند كه ملتهاي ديگر به آن اندازه به كمال نزديكترند كه مرز و بوم ايشان از لحاظ جغرافيايي به سرزمين پارس نزديكتر باشد، و: «بدترين مردم كساني هستند كه از پارس دورترند.» اين سخنان نغمه‌هايي را به خاطر مي‌آورد كه اين روزها نيز به گوش مي‌خورد و تقريباً همة ملتها چنين تصوري دارند.
چون دينداري و تقوا بزرگترين فضيلت بود، نخستين وظيفة آدمي در زندگي آن بود كه خدا را بپرستد و تطهير و قرباني كند و نماز بگزارد. در دين زردشتي روا نبود كه معبد بسازند يا بت بتراشند، بلكه قربانگاههاي مقدسي را بر قلة كوهها و در داخل كاخها و مركز شهرها بنا مي‌كردند و، براي اداي احترام به اهورمزدا، يا مقدسات پايينتر از وي، بر بالاي آنها آتش مي‌افروختند. خود آتش نيز به عنوان خدايي پرستش مي‌شد و آن را به نام «اتر» مي‌ناميدند، و عقيده داشتند كه فرزند خداي روشنايي است. آتشدان مركز اجتماع خانواده بود، و سعي داشتند كه آتش خانوادگي هيچ‌گاه فسرده نشود، چه اين كار يكي از واجبات دين به شمار مي‌رفت. آتش خاموشي ناپذير آسمان، يعني خورشيد، را به عنوان مظهر تجسد يافتة اهورمزدا يا ميترا پرستش مي‌كردند؛ اين درست مثل كاري بود كه اخناتون در مصر كرد و پرستش خورشيد را رواج داد. در كتاب مقدس زردشتيان چنين آمده است كه: «خورشيد صبحگاهي بايد كه تا نيمروز تقديس شود، و خورشيد نيمروز را بايد كه تا هنگام پسين تقديس كنند، و خورشيد پسين تا شامگاه تعظيم شود… و آنان كه به بزرگداشت خورشيد بر نخيزند، كارهاي نيكشان در آن روز به حساب نخواهد آمد.» براي خورشيد و آتش و اهورمزدا، چيزهاي گوناگون، از قبيل گل و نان و ميوه و مواد خوشبو و گاو و گوسفند و شتر و اسب و خر و گوزن، و در زمانهاي قديمتر، مانند ملتهاي ديگر، آدميزاد را قرباني مي‌كردند. تنها بوي قربانيها مخصوص خدايان بود، و گوشت آنها نصيب كاهنان و پرستندگان مي‌شد؛ چه، بنا به گفتة‌ كاهنان، خدايان جز روح قرباني به چيزي احتياج نداشتند. عادت قديم آريايي، كه عبارت از تقديم كردن شيرة ‌مستي‌آور هومه به خدايان بود، پس از ظهور دين زردشتي نيز تا مدت درازي باقي ماند، گر چه خود زردشت اين عادت را ناخوش داشت، و نامي از آن در اوستا نيامده است. كاهنان مقداري از اين شراب را مي‌چشيدند و بازماندة‌ آن را ميان مؤمنان، كه براي اداي نماز جمع شده بودند، تقسيم مي‌كردند. در آن هنگام كه فقر مانع آن بود كه مردم چنين قربانيهاي اشتهاآوري به خدايان پيشكش كنند، از راه دعا و نماز به خدايان تقرب مي‌جستند. اهورمزدا نيز، مانند يهوه، حمد و ثنا را دوست داشت و آن را مي‌پذيرفت؛ به همين جهت،‌ براي بندگان مؤمن فهرست باشكوهي از صفات و نيكي‌هاي خود فراهم كرد كه تلاوت آنها به عنوان دعا مورد كمال علاقة پارسيها بود.
هر پارسي پارسا، كه با تقوا و درستي زندگي كرده بود، از روبه‌رو شدن با مرگ باكي نداشت؛ اين مطلب، خود، يكي از رازهاي نهفتة دين و دينداري است. چنان عقيده داشتند كه استيويهاد، خداي مرگ، هركسي را درهرجا كه باشد خواهد يافت؛ وي همچون جويندة مطمئني است كه
هيچ انسان فانيي نمي‌تواند از چنگ او فرار كند حتي كساني كه مانند افراسياب ترك به زير زمين پناه برده بودند، از او درامان نماندند؛ وي براي خود قصري آهنين در زيرزمين به بلندي هزار قامت آدمي ساخته، و صدها ستون در آن به كار داشته بود؛ در آن قصر، ماه و خورشيد و ستارگاني ساخته بود كه بر بالاي آن مي‌گشتند و مانند روز آن را روشن نگاه مي‌داشتند. افراسياب در آنجا هر چه مي‌خواست مي‌كرد و زندگي را به خوشي مي‌گذرانيد. با همة قدرت و جادوي خود نتوانست كه از دست استيويهاد بگريزد . و جان به سلامت برد… نيز كسي كه اين زمين گرد و پهناور را، كه كرانه‌هاي آن بسيار دور است، حفر كند و مانند ضحاك در خاور و باختر عالم در جستجوي زندگي ابدي تلاش كند، هرگز نتيجه‌اي به دست نخواهد آورد: وي، با همة قوت و قدرتي كه داشت، نتوانست از چنگ استيويهاد فرار كند… استيويهاد غافلگير و پنهاني به ديدار همه كس مي‌آيد، و از هيچ كس مدح و ثنا نمي‌پذيرد و گول نمي‌‌خورد، و به هيچ كس ابقا نمي‌كند و جان همه را مي‌ستاند.
و چون اساس دين بر آن است كه با وعده و وعيد همراه باشد، و بيم و اميد هر دو كار كند، فرد متدين زردشتي آن گاه مي‌توانست از مرگ نترسد كه همچون سرباز اميني در صف طرفداران اهورمزدا جنگيده باشد. در ماوراي مرگ، كه ترسناكترين معما به شمار مي‌رفت، دوزخي و تطهير گاهي (اعراف) و بهشتي وجود داشت. همة ارواح ناچار بودند كه پس از مرگ از پلي بگذرند كه پليد و پاكيزه را ازيكديگر جدا مي‌كرد: ارواح پاكيزه در آن طرف پل به «سرزمين سرود» فرود مي‌آمدند و «دوشيزة زيبا و نيرومندي با سينه و پستان برآمده» به آنان خوش‌آمد مي‌گفت، و در آن جايگاه جاودانه با اهورمزدا در نعمت و خوشبختي به سر مي‌بردند؛ ولي ارواح پليد نمي‌توانستند از اين پل بگذرند، و در گودالهاي دوزخ سرازير مي‌شدند؛ هر چه بيشتر گناه ورزيده بودند، گودال دوزخي آنان ژرفتر بود. اين دوزخ تنها عنوان جهان سفلا را نداشت، كه بنا بر غالب دينهاي قديم همة مردگان، از خوب و بد، بدون تفاوت به آن فرو مي‌رفتند، بلكه گودال تاريك و ترسناكي بود كه ارواح گناهكار تا ابد در آن شكنجه مي‌ديدند. اگر نيكيهاي كسي بر بديهاي او مي‌چربيد، آن اندازه شكنجه مي‌ديد كه از گناهان پاك شود، و اگر گناه فراوان و كار نيك كم داشت، دوازده‌هزار سال عذاب مي‌ديد و پس از آن به آسمان بالا مي‌رفت. بنا به عقيدة زردشتيان، پايان جهان نزديك است و ظهور زردشت آغاز دورة سه هزارسالة اخير جهان است؛ پس از آنكه، درزمانهاي مختلف، سه پيغمبر از صلب زردشت ظهور كنند و تعليمات او را در سراسر جهان منتشر سازند، روز بازپسين فرا مي‌رسد؛ دورة سلطنت اهورمزدا مي‌شود، و اهريمن و تمام نيروهاي بدي وي از ميان مي‌رود. در آن هنگام ارواح پاكيزه زندگي تازه‌اي را، در جهاني كه خالي از شر و تاريكي و درد و رنج است، آغاز مي‌كنند. «مردگان برانگيخته مي‌شوند و جان به تن‌هاي مرده مي‌آيد و نفس به سينه‌ها باز مي‌گردد… سراسر عالم مادي از پيري و مرگ و تباهي و انقراض رهايي مي‌يابد و براي هميشه چنين مي‌ماند.»
در اينجا نيز، مانند مرده‌نامة مصري، به تهديد روز عظيم رستاخيز و حساب برمي‌خوريم؛ چنان به نظر مي‌رسد كه اين فلسفة روز محشر، در آن زمان كه پارسيان بر فلسطين تسلط پيدا كردند، به يهوديان انتقال پيدا كرده باشد. اين خود وسيلة بسيار مؤثري بود كه كودكان را مي‌ترسانيد تا پيوسته در فرمان پدر و مادر خويش باشند؛ چون يكي از هدفهاي دين آن بوده . است كه وظيفة دشوار اطاعت خردسالان از سالخوردگان را آسانتر سازد، به همين جهت، بايد قبول كنيم كه علماي دين زردشتي در وضع قواعد و اصول دين خود مهارت فراوان داشته‌اند. به طور كلي، بايد گفت كه دين زردشتي ديني عالي بود كه، نسبت به ساير دينهاي معاصر، با خود كمتر جنبة جنگ‌طلبي و خونخواري و بت‌پرستي و خرافه‌جويي داشت، و به همين جهت روا نبود كه به اين زودي از جهان برافتد.
در زمان داريوش اول، اين دين نمايندة روحي ملتي بود كه در اوج عزت و اقتدار خويش به سر مي‌برد. ولي مردم، بيش از آنكه دوستدار منطق باشند، به شعر عشق مي‌ورزند، و اگر اساطير و افسانه‌هايي در كار نباشد ملتها از ميان مي‌روند. به همين جهت بود كه ميترا و آناهيته، خداي خورشيد و ماه، خداي رويش و حاصلخيزي و تناسل و روابط جنسي نيز براي خود پرستندگاني داشتند، و در كنار اهورمزدا خداي رسمي باقي ماندند؛ اسامي آنها در زمان اردشير دوم دوباره در نوشته‌هاي سلطنتي پيدا شد. از آن به بعد نام ميترا روز به روز بزرگتر و نيرومندتر مي‌شد، و نام اهورمزدا رو به زوال مي‌رفت. چون قرن اول ميلادي فرا رسيد، پرستش ميترا (= مهر)، خداي جوان و زيبا، كه برگرد صورت او هاله‌اي از نور تصور مي‌شد و نمايندة يكي بودن اصل قديمي آن با خورشيد به شمار مي‌رفت، در سراسر امپراطوري روم رواج يافت؛ انتشار همين آيين مهرپرستي بود كه سبب برپا داشتن عيد ميلاد مسيح در ميان مسيحيان گرديد. اگر زردشت فناپذير بود، در آن هنگام كه مجسمه‌هاي آناهيته يا آفروديتة ايراني را، چند قرن پس ازوفات خود، در بسياري از شهرهاي شاهنشاهي ايران مي‌ديد، بسيار شرمنده مي‌شد. نيز بدون شك بر وي سخت ناگوار بود كه ببيند بسياري از كتابهاي وحي شده به وي را مغان و بزرگان دين به صورت طلسمهايي براي شفاي بيماران و اسباب غيبگويي و جادو درآورده‌اند. پس از مرگ زردشت، دستگاه كهن مذهبي «مردان حكيم» يا مغان بر وي و تعليماتش مسلط شدند، و با وي همان كاري كردند كه روحانيان همة مذاهب، در پايان كار، با زنديقان و گردنكشان مي‌كنند، و آنان را در تعليمات و اصول دين خود حل مي‌كنند؛ در ابتدا زردشت را وارد سلسلة مغان كردند و پس از آن وي را به دست فراموشي سپردند. آن مغان با زهد و تحمل سختي، و بس كردن به يك زن، و پيروي از صدها آداب و شعاير مقدس، و خودداري از خوردن گوشت و قناعت كردن به لباسهاي ساده و دور از خودنمايي چنان شدند كه، حتي در نظر بيگانگان، و از جمله يونانيان، به حكمت اشتهار پيدا كردند و تأثير كلام و نفوذ نامحدودي نسبت به هموطنان خود به دست آوردند. شاهان پارسي شاگرد ايشان بودند، و تا با آنان مشورت نمي‌كردند به كارهاي مهم بر نمي‌خاستند. مغان به چند طبقه قسمت مي‌شدند؛ طبقات بالا مردان حكيم بودند، و طبقات پايينتر به كارهاي غيبگويي و جادوگري و ستاره بيني و خوابگزاري مي‌پرداختند؛ كلمة انگليسي «Magic» كه به معني جادوگري است، از نام آنان مشتق شده است. عناصر زردشتي دين پارسي سال به سال رو به زوال بود. گرچه در زمان سلسلة ساسانيان (226-651 ميلادي) اين دين از نو رونقي پيدا كرد، ظهور اسلام و حملة تركان به ايران بكلي آن را از ميان برد. اكنون آيين زردشتي، جز در ميان گروه اندكي در ايران، و نزديك نودهزار پارسيان هندوستان، در جاي ديگر ديده نمي‌شود. اين مردم باقيمانده، با كمال اخلاص، كتابهاي مقدس خود را حفظ مي‌كنند و به مطالعه و تحقيق در آنها مي‌پردازند؛ آتش و آب و خاك و باد را به عنوان چيزهاي مقدس ستايش مي‌كنند، و براي آنكه مردگانشان، با دفن‌شدن در زمين يا سوخته شدن در هوا، سبب پليدشدن خاك و هوا نشوند، آنها را در «دخمه‌ها» به اختيار مرغان شكاري مي‌گذارند. اين زردشتيان اخلاق عالي و سجاياي نيكو دارند، و خود گواه زنده‌اي هستند بر اينكه دين زردشتي چه تأثير بزرگي در تكامل تمدن نوع بشر داشته است.

woensdag 26 mei 2010

تجمعات بیست و دوم خرداد و نظریه بی نظمی

بسیاری معتقد هستند که برای تجمعات در روز بیست و دوم خرداد می بایست برنامه ریزی کنیم . اما مشکلی که وجود دارد این است که ما هر گونه برنامه ریزی کنیم ، حکومت نیز ضد آن را اجرا خواهد کرد و اجازه نخواهد داد که ما تجمعات یا اعتراضات منظم و برنامه ریزی شده داشته باشیم . مثلا اگر قرار بگذاریم که در یکی از میدانهای شهر تجمعی برپا کنیم ، حکومت خیلی ساده تمرکز نیروهای خود را در آن منطقه قرار خواهد داد و مانع ایجاد اعتراضات برنامه ریزی شده خواهد شد . اما حتما با نظریه بی نظمی آشنا هستید . کلید این تئوری این است که در هر بی نظمی ، نظمی نهفته است . پدیده ایی که در مقیاس محلی کاملا تصادفی و غیر قابل پیش بینی به نظر می رسد چه بسا در مقیاس بزرگتر کاملا پایا و قابل پیش بینی باشد . تظاهرات بیست و پنجم خرداد در سال هشتاد و هشت ، عین بی برنامگی و به نوعی بی نظمی بود ، یعنی هیچکس چه از طرف حکومت چه از طرف اپوزیسیون پیش بینی نمیکرد که چنین جمعیتی در تهران اعتراضاتی گسترده برپا کند و چون غیر قابل پیش بینی بود ، حتی حکومت هم تمهیداتی برای آن ندیده بود و شدیدا غافلگیر شد . اما همین بی نظمی و بی برنامگی باعث شد که بزرگترین تظاهرات اعتراضی بعد از انقلاب شکل بگیرد . اگر مثال خیلی کوچک دیگری بخواهم بزنم ، لحظه سال تحویل بود ، که مثلا در شهر شیراز عده ایی در حافظیه شیراز جمع شدند و بر علیه حکومت شعارهایی دادند و این تجمع به هیچ وجه برنامه ریزی شده نبود از همین روی حکومت هم برای آن تمهیداتی ندیده بود . حالا ما روز بیست و دوم خرداد را داریم ، و به نوعی بسیاری از معترضان به دنبال تجمع و اعتراض هستند ، اما اگر برای شیوه اعتراضی خود برنامه ریزی مشخص کنیم ، حکومت از قبل همه چیز را میداند و میتواند با خیال راحت برنامه های معترضان را خنثی کند . آیا بهتر نیست در این روز به دنبال اعتراضات بی نظم باشیم ؟ هر کس یا هر گروهی از خلاقیتهای خود در جهت اعتراض استفاده کند ، شاید گروهی که مثلا به حافظیه شیراز رفتند چندان بزرگ هم نبودند ولی خبر آن و بازتاب آن بسیار مطلوب بود . مهم این است که در روز بیست و دوم خرداد ، تمام کسانی که اعتراض دارند ، واقعا تصمیم بگیرند که اعتراض خود را به نوعی آشکار کنند ، چه بسا این اعتراضات بی نظم در نقطه ایی تبدیل به خود نظم شود ، و بازتابهای گسترده داشته باشد . لحظه ایی به ترافیک عظیم تهران نگاه کنیم ، روزانه هزاران راننده ماشین بدون آنکه برنامه ریزی داشته باشند ، بدون آنکه مسیری از قبل اعلام شده داشته باشند ، اغلب خیابانهای شهر تهران را اشغال میکنند به نوعی که تهران شبیه یک پارکینگ بزرگ میشود . شاید اگر از صفحه مونیتور کنترول پلیس نگاه کنیم به نظر برسد که نظمی در کار است و همگی برای هدفی مشخص اینچنین در خیابانها پشت سر هم صف کشیده اند ، اما آیا واقعا برنامه ریزی و هدفی منظم در کار است ؟ آیا بی نظمی باعث چنین نظمی نشده است ؟ آیا هدف ما نیز اشغال خیابانها به هر شکل ممکن نیست ؟ آیا اگر این اشغال در ابعاد گسترده باشد و هر کس نیز به هر ترتیبی که فکر میکند کم خطر تر است ، اعتراض کند ، ایا دیگر حکومت توانائی برخورد و سرکوب گسترده دارد ؟ آیا ممکن نیست این جمعیت عظیم و گسترده ، ناگهان در قسمتی از شهر که برای هیچکس قابل پیش بینی نیست ، دست به حرکت اعتراضی خودجوشی بزنند که نگاهها را به خود خیره کند ؟ ترافیک تهران هر روز شکل میگیرد ولی راننده ها برای ایجاد این ترافیک هیچگونه برنامه ریزی ندارند . اعتراضات روز بیست و دوم خرداد نیز میتواند به شکل گسترده شکل بگیرد ، بدون اینکه معترضان برنامه ایی مشخص و به قولی کلاسیک بخواهند ارائه بدهند . همچنان که در برابر یک ارتش قدرتمند و منظم از تاکتیک جنگهای چریکی و نامنظم استفاده میشود ، در مقابل یک حکومت سرکوبگر که سرکوب را به شکل سیستماتیک انجام میدهد ، می بایست اعتراضاتی نامنظم داشت . فقط همه میدانیم که در روز بیست و دوم خرداد اعتراض خواهیم کرد ، شیوه آن بر میگردد به خلاقیتهای فردی و گروهی که در یک جا تبدیل به یک خلاقیت فراگیر و ملی خواهد شد .

zaterdag 15 mei 2010

دستگیری استاد شجریان چیزی شبیه دستگیری حافظ ، سعدی ، مولوی است

در مصاحبه تازه ایی که استاد شجریان با شبکه تلوزیونی از استرالیا داشته اند ، به شکل قاطع از مردم دفاع میکنند ، و میگویند حاضرم به خاطر این مردم به زندان هم بروم . استاد شجریان اسطوره موسیقی سنتی ایران است . شناسنامه ایی است که تا ابد نامش در تاریخ موسیقی سنتی کشورمان باقی خواهد ماند . به همان اندازه که حافظ ، سعدی ، مولوی ، در کشور ما معروف و محبوب هستند ، ایشان نیز محبوب و معروف هستند . حرفهای اخیر استاد بسیار برای حکومت سنگین است ، خصوصا که از جدایی دین از حکومت صحبت شده است و همچنین از فریب دادن مردم توسط حکومت . اینکه حکومت بخواهد روزی با استاد برخورد کند ، درست مثل این است که با حافظ و سعدی یا مولوی برخورد کرده است . درست مثل این است که حکم دستگیری حافظ را داده باشد و این حرکت آنها در تاریخ ثبت خواهد شد و تا قرنها از این حرکت یاد خواهد شد . اما کدام بازجو ، کدام بسیجی یا سپاهی میخواهد در مقابل استاد بایستد و ایشان را سین جین کند ؟ چطور میتواند بدون اینکه تحت تاثیر استاد قرار بگیرد ایشان را بازجویی کند ؟ اصلا کسی را چنین توانی هست ؟ اگر کسی توانایی بازجویی حافظ را داشته باشد میتواند استاد را هم بازجویی کند . اما نکته دیگری که باقی می ماند حرکت خود استاد شجریان است . همه ما صدای سحرانگیز ایشان را دوست میداریم ، بعید میدانم کسی پیدا شود که از صدای جادویی استاد لذت نبرده باشد ، اما حالا ایشان در یک شرایط سخت به کمک مردم آزادیخواه میاید . از مردم دفاع میکند ، از حقوق مردم دفاع میکند ، و صادقانه میگوید حاضرم به خاطر این مردم به زندان هم بروم . حقیقتا ادم شدیدا تحت تاثیر قرار میگیرد . استاد شجریان از خوانندگانی نیست که کنار گود نشسته باشد و شعار بدهد ، مشخصا در متن تاریخ است . اما با این حال از مردم دفاع میکند . و چقدر لذت بخش است که یک هنرمند اسطوره ایی ، از حقوق سیاسی مردم دفاع کند . آدم پیش خودش میگوید ، بیخود نبود که او را دوست میداشتم . دوست داشتن هایم بیهوده نبود .تاکنون دو بار در کنسرتهای استاد حضور داشته ام ، و دو بار در زندگیم احساس کردم که از این زندگی سراسر پر از رنج جدا شده ام ، و به مکانی پرتاب شده ام که مثل خیال و وهم میامند . برخی در زندگی بیخود و بی جهت توسط مردم بت میشوند و بعد هم شکستن آنها سخت است . ولی برخی حقیقتا بت هستند ، به خودی خود اسطوره هستند ، و چقدر خوشایند است که ما اسطوره ایی مثل استاد شجریان داریم